MeLoDiC

پشه نگو پشه نگو ، نیش داره .... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

پشه نگو پشه نگو ، نیش داره ....

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۳ ق.ظ


 

 

* و اما این یکی... 

چند روز قبل که عسل ( دختر داییم ) خونه مون بود ( انگار پشه گرفتم :دی ) به اتفاق رفتیم تا یه بستنی بزنیم بر بدن و سریعا هم برگردیم خونه و این چنین شد که یاس خانوم دمپایی پاپیونی خودشُ پوشید . از اونجا که مکان مورد نظر نزدیک یک پارک شلوغ و تا حدی با کلاس بود یاسی وسوسه مون کرد که بریم داخل پارک تا کمی بازی کنه و ما هم بستنی مونُ به حالت نشسته و در آرامش بخوریم . بدو ورود به محوطه یکی از دوستای قدیمی یاسُ بهمراه خونواده ش دیدیم که یاس از همونجا با دوستش رفتن تا کمی قدم بزنن . من و عسل هم نیم کتیُ در جوار چند پیرمرد بازنشسته :دی انتخاب کردیم و نشستیم .

نیم ساعتی گذشت که دیدم یاس با قیافه ای نالان اومد و با التماس ازم خواست که من دمپایی اونُ بپوشم و اون کفشهای منُ ! اصلا تعجب نکنین . همین الان شماره ی کفش یاس یه شماره از من بزرگتره :دی ! هی از یاس اصرار و از بنده انکار . گفتم یاسی تو رو خدا نگو اینجا یکی منُ ببینه نمیگه این خانوم چرا با دمپایی اومده پارک ؟؟؟ اصلا یکی از دانشجوهام منُ ببینه نمیگه چرا ایشون دمپایی پوشیدن اونم با جوراب؟؟؟ خلاصه زیر بار خفت نرفتم و نیم ساعت بعد مجدد یاس با حالتی نالان تر برگشت . اینبار دیگه نتونستم اصرارهای اونُ نادیده بگیرم و تسلیم خواسته ی تک فرزند خودم شدم ... و موقع دور شدن یاس از ما با صدای بلند گفتم " یاس اگر امروز تو این پارک گم بشی مامانی یک قدم با این دمپایی ها از جام دور نمیشم که پیدات کنم " اونم خندید و رفت .... این عکس برای همون دقایقی هست که بنده شدیدا احساس شرم میکردم از حضورم در همچین پارک شلوغ و پر ترددی :دی 

کمی بعد دیدیم که از یاس و دوستش تو اون جمعیت خبری نیست . من هاج و واج مونده بودم کنار نیمکت و به اطراف نگاه میکردم بلکه یاسیُ تو اون جمعیت ببینم . بعد هم عسل از من جدا شد تا کمی دورتر دنبالش بگرده . چند دقیقه بعد عسل از دور بهم اشاره داد که یاسُ دیده و من حالا دقیقا داشتم به این فکر میکردم که دمپاییُ در بیارم و با پاهای برهنه تو پارک بدوم و یاسُ با صدای بلند صدا بزنم :دی تا این حد اوضاعُ بی ریخت میدیدم . در نهایت وقتی یاس نزدیک شد سریعا بهش دستور دادم که کفش نازنینمُ در بیاره و دمپایی خودشُ بپوشه :دی اون چند تا پیرمرد هم کلی از کار ما دو تا خندیدن و مشعوف شدن :دی 

+ عنوان این پست برگرفته شده از شعر طنزی که شاعرش  میگه " پشه نگو ، پشه نگو نیش داره / بچه که گریه میکنه ج ... ( بر وزن نیش و شیش ) داره / 666 سه تا شیش داره :دی 

  • دوشنبه ۹۳/۰۳/۲۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">