MeLoDiC

وقتی طبیعت دشمنت میگردد :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

وقتی طبیعت دشمنت میگردد

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۰ ق.ظ


دیروز ظهر وقتی یاس اومد خونه پریده تو بغلم و میگه " میدونستم خونه اییییییی !!!  میدونی از کجا فهمیدم ؟ "

میگم خب از کجا فهمیدی ؟؟؟  میگه وقتی میام پشت درب هال و از لای درب بوی غذا میاد می فهمم خونه ای  امروز هم واسه ناهار غذای دلخواهشو درست کردم ... ماکاروووووووووووووونی  مطمئنا از پرخوری می ترکه ... امروز عصرکارم و اصلا هم حوصله ندارم ولی خب نمیشه نرفت ... یعنی جراتشو ندارم که نرم 

دیشب یه فیلم (سی دی) دیدیم ، البته من از اولش ندیدم ولی همسری از اولش دید ... قشنگ بود . نمیدونم اسم فیلم چی بود. داستان یه زن و شوهری بود که رفته بودن تو بیابون و نمی دونم چی مشه که تنها میشن و یه سنگ میفته رو پای مرده و بعد زنش مجبور میشه پاشو قطع کنه تا از عفونت نمیره ... خیلی جالب بود ! و البته آخرش وقتی می بینه گرگها دور تا دورشون رو گرفتن و نمیتونه هیچ جوری خودشون رو نجات بده یاده روز ازدواجشون میفته که قول داده یودن تا دم مرگ با هم باشن و بعد تصمیم میگیره که نذاره شوهره توسط گرگها تیکه پاره شه و خودش دو تا دستاشو میذاره رو بینی و دهان مرده و اونو میکشه و بعد در حالیکه از شوک مردن مرده ضجه میکشید صدای هلیکوپتر میاد که برای نجاتشون رسیده بودن ...

واقعا ناراحت کننده بود  ! خیلی شنیدم که موقع جنگ وقتی عراقیها به ایران حمله کرده بودن مردها برای اینکه ناموساشون به دست اونا نیفتن خودشون میکشتنشون  ... بگذریممممم . حالم گرفته شد !

دیشب خواب داییمو دیدم . کلا از وقتی فوت شده اولین باری بود که تو خوابم اومد و من هم میدونستم که فوت شده . در واقع روحش بود و من اصلا نمیترسیدم ... تمومه دوره خونشون و باغشون رو قدم زد و دید ! حتی سمت توله شکاری هم رفت و کلی سر به سرش گذاشت .

نمیدونم تعبیر خوابم چیه ولی انقدر میدونم دلم بدجوری هواشو کرده وقتی خونشون میریم جاش واقعا خالیه ...

امشب مشخص میشه که کدوم دو نفر باید حذف بشن !!!  دیروز یسنا میگفت اخه سروش هم آدمه که تو هی میگی خوب میخونه و فلان ؟! فقط به درده این می خوره که رو سرش چاقو تیز کنی  ... ولی خداییش دوست دارم سروش بمونه ، حتی اگه تنها به درده تیز کردن چاقو میخوره  

اگه تمایل به دیدن عکس دارین روی وبلاگ یادداشتهای یک دهاتی <== کلیک کنید


  • يكشنبه ۸۹/۰۹/۱۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">