MeLoDiC

یکی بیاد تکلیف منُ مشخص کنه :) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

یکی بیاد تکلیف منُ مشخص کنه :)

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ


* امروز قراره از این گروه هم امتحان بگیرم . دیروز همه شون یکصدا میگفتن " تو رو خدا امتحان نگیرین " ! کمی بعد گفتم قبول . امتحان نمیگیرم و بر اساس اون چیزی که تا بحال بودین بهتون نمره میدم . اینبار همه شون یکصدا " نه استاد ! امتحان بگیرید " :دی 

ازشون فرآیند پرستاری نخواستم ولی گفتم تو امتحان یه کیس میدم بهتون با یه شرح حال مختصر . شما براش حداقل دو تشخیص پرستاری با دو سه تایی راهکار بنویسین . باز همه یکصدا گفتن " استاد فرآیندُ شفاهی بپرسین " گفتم باشه ! به هر دو نفرشون یه بیمار فرضی با شرح حال فرضی دادم گفتم دو نفری براش یک تشخیص درست و دو تا راهکار بر اساس اولویت بدین . از 5 گروه دو نفره هیچ کدومشون نتونستن یه تشخیص بگن . وقتی تند تند بهشون تشخیصهارو گوشزد کردم همه شون میگفت " ای وای این بود ... ای وای اون بود ... " در نهایت باز همه شون درخواست کردن که " فردا ( یعنی امروز ) فرآیندُ هم ازشون کتبی بگیرم " ! واقعا خودشون هم موندن چی میخوان :دی

از طرفی امروز بچه ها هم واحد اتاق عملُ امتحان دارن و هم اینکه میان ترمهاشون شروع شده . سئوالها آماده ست و پرینت هم گرفتم ... حالا من موندم امتحان بگیرم یا نه ! :دی 

** با همراه مامانی تماس گرفتم میگم کجایین ؟؟؟ میگه هنوز یکی دو ساعتی مونده تا برسیم الموت ! از ساعت 5 صبح راه افتادن هنوز نرسیدن . میگم چرا انقدر طول کشیده ؟ مامان میگه تو راه موندیم تا صبحونه بخوریم تا کمی استراحت کنیم ... از اونور صدای باباجون میاد که میگه " بی معرفت میومدی کمی تو رانندگی کمکم میکردی انقدر خسته نشم " و باز ادامه میده " لپتُ بیار ماچ کنم " همینجور ادامه میده که دیگه مامانی بای میده و منم قطع میکنم .... هاهاهاها 

+ برای دایجون بابام ، الموت مراسم ختم گرفتن ! مامانی و باباجون به اتفاق رها و مانی ِ من ، امروز حرکت کردن تا به مراسم برسن ...


  • پنجشنبه ۹۳/۰۲/۰۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">