MeLoDiC

داش آکل :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

داش آکل

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۴ ب.ظ



* عصر همان روز بود ، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پر و بال ، نوک برگشته و چشمهای گرد بی حالت طوطی خیره شده بود . ناگاه طوطی با لحن داشی - با لحن خراشیده ای گفت : (( مرجان ... مرجان ... تو مرا کشتی ... به که بگویم ... مرجان ... عشق تو ... مرا کشت .)) اشک از چشمهای مرجان سرازیر شد ... 

+ بخش پایانی داستان " داش آکل "

** مرجان ... معصومیت دست نخوره ای است که انسانی پاک و جوانمرد گرفتار معصومیت او می شود ، بدون آنکه خود دختر از راز دل مرد خبر داشته باشد و تنها زمانی راز دل داش آکل را از زبان طوطی او می شنود ، احساساتش برانگیخته میشود و برای داش آکل و عشق او می گرید . البته این گریه ی مرجان نشان می دهد که عشق داش آکل یکطرفه نبوده و آتش این عشق در سینه ی مرجان هم شعله می کشید ، اما چون داش آکل آن را ابراز نکرده ، دختر نیز این آتش را در دلش سرکوب کرده ولی همچنان عشق داش آکل مانند آتشی در زیر خاکستر دل دختر بوده است ... 

  • چهارشنبه ۹۲/۱۰/۱۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">