MeLoDiC

لحظات پر درد ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

لحظات پر درد ...

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۱۵ ق.ظ



* دو شب قبل بعد از گذشت این همه روز از زمانی که ندیدمش باهاش تماس گرفتم ... 

آخرین بار شب قبل از تاسوعا بود که باهاش صحبت کردم و از صمیم قلبم گفتم حتما حتما برای سلامتت دعا میکنم . دیگه نتونستم باهاش همکلام شم . نمیدونستم تو چه اوضاع و احوالیه ... می ترسیدم ... 

چند روز قبل که به بخش رفته بودم سرپرستارمون میگفت سراغشُ بگیرین . گفتم می ترسم ... گفت ولی حتما از حالش جویا باشین ... باز نتونستم ... 

از همکارم حالشُ پرسیدم . گفتن شکر خدا ظاهرا چیز نگران کننده ای نیست ( در حد کنسر نیست) ! و ما انقدر به بدترین چیز فکر کرده بودیم هر چیزی غیر از کنسرُ عالی می دونستیم .... 

تا شد دو شب قبل ! وقتی تو خونه دراز کشیده بودم و نمیتونستم حرکت کنم گفتم بهترین موقعیتِ تا باهاش تماس بگیرم . حالا که میدونم چیز وحشتناکی نیست بهتره دیگه نترسم . تماس گرفتم و صدای شاد و خندونش برام بی نهایت مژده گونی داشت . شاد بود و شادم کرد ... با آرامشی باورنکردنی از حال و وضعیتش پرسیدم ولی انگار دنیا سرم خراب شد وقتی بهم گفت " اومدم بستری شدم برای شروع شیمی درمانی " ............. نفهمیدم چی شد ... نفهمیدم عمق فاجعه تا کجاست ... نفهمیدم و فقط تونستم هجوم ناگهانی اون همه بغضُ تو خودم خفه کنم تا به گریه نیفتم تا اون همه آرامش و شادی و روحیه ی خوبُ ( که همه ش برای دور و بریاش هستُ ) یکجا به فنا نبرم ............ با تموم توانم با همون لحن تنها تونستم بگم " مزاحمت نمیشم و تو رو بخدا می سپرم و دعا میکنم که به همین جا ختم شه و صحیح و سلامت برگردی سر زندگیت " و قطع کردم .... اشک ... از درد من ؟ یا غصه ی اون ؟ ... هر چی که بود تا زمانی طولانی ادامه داشت ...

ناقص

  • دوشنبه ۹۲/۰۹/۱۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">