MeLoDiC

:) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

:)

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ




   سینه از آتـــــش دل در غم جـــانانه بسوخت           آتشی بود در این خانـه که کاشـــانه بسوخت 

   تنـــــم از واسـطه ی دوری دلبــــــــر بگداخت           جانــــم از آتش مهـــــر رخ جانـانه بســـــوخت

   سوز دل بین که ز بس آتش اشکـم دل شمـع           دوش بر من ز ســــر مهر چــــو پروانه بسوخت

  آشنایی نه ، غریب است که دلسوز من است          چـــــو من از خویش برفتم دل بیگانه بسـوخت

خرقـــــــه ی زهد مـرا آب خـــــرابات ببــــــــرد          خانه ی عقل مـرا اتــــــــــش میخانه بسوخت

چون پیاله دلـــــــم از توبــه که کردم بشکست         همچو لاله جگـرم بی می و خم خانه بسوخت

ماجرا کم کــن و باز آ، که مرا مردم چشــــــــم         خرقه از سر به در اورد و به شکـــرانه بسوخت

ترک افسانه بگــــــــو حافظ و می نوش دمـی !        که نخفتیم شب و شمع ، به افسانه بسـوخت


  • سه شنبه ۹۲/۰۷/۰۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">