MeLoDiC

یک بار جستی ملخک ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

یک بار جستی ملخک ...

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۴۵ ب.ظ


* امروز داشتم به این فکر میکردم حالا گیرم اینجا تو بیمارستان که هستم به سل مبتلا نشم اونوقت این HCV ُ کجای دلم بذارم ؟ حالا اینم نه ! این زونای چشمُ چه کنم ؟ حالا باز این زونا رو هم بی خیال ! با بیماری پوستی گال چه کنم ؟ 

یعنی من امروز در تماس مستقیم با این چند موردی که بالا ذکر کردم بودم . حالا اصلا بیا دستکش بپوش و ماسک بزن . خب وقتی میخوای آنژیوکت بزنی چطور باید با دستکش کار کنی ؟ اونوقت هی تو به چسب بچسبی و هی چسب به تو . خب نمیشه دیگه :) 

خب الان من با تمامی احتمالات فوق اتل متل بازی کنم یا اوووووو ده بیست سی چهل ؟! یا اصلا بیام قرعه کشی کنم . این چطوره ؟؟؟ :دی 

 ** خلاصه که تو مشتی ملخک ...


  • شنبه ۹۲/۰۶/۳۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">