MeLoDiC

کوچه ی ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

کوچه ی ...

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۳۶ ق.ظ


ساعت بعده نیمه شب ِ و با سرعت بالای تو جاده جلو و جلوتر میریم ! 

 امین حبیبی با ولوم بالا ترانه " کوچه " رو فریاد میزنه ... 


توی اون کوچه ی تاریک ، که دستامُ گرفتی ، داشتم از شدت خوشحالی می مُردم 

توی اون کوچه ی بن بست ، تو آروم توی گوشم وقتی گفتی منو میخوای ، کم آوردم 

توی اون کوچه ی خلوت که تنها شده بودیم ، غصه ی هیچیُ با تو نمی خوردم 

توی اون کوچه ی باریک که نزدیک تو بودم دل و جونم رو به دست تو سپردم 

منُ مدیون خودت کردی که عشق من شدی . . . 

شدی همدمَم عزیزه مهربون من شدی . . .  

منُ مدیون خودت کردی که موندی پیش من . . .

همهچیز من شدی تو قلبُ جون ِ من شدی . . .


و من تو فکر فرو میرم که راز این کوچه های تاریک چی میتونه باشه ... 


  • جمعه ۹۲/۰۵/۲۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">