MeLoDiC

این روزهای من ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

این روزهای من ...

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ


* دیشب از اون شیفتایی بود که از شدت خنده ریسه رفتیم . خدارو شکر بعده این همه وقت تونستیم طی شیفت کاری روحیه ی شدیدا بشّاشی داشته باشیم ... 

صبح هم خسته و کوفته برگشتم خونه و تا ظهر خواب بودم . بنده خدا محمد با زبون روزه برامون ناهار آماده کرده بود ولی من بقدری بدنم بی حس بود که حتی نا نداشتم سرمُ بلند کنم و بگم باشه تا خودم برم تو آشپزخونه ! 

بعد از ظهر هم به اتفاق یاس و آبجی بزرگه رفتیم محل مادری . اول خونه ی حباب اینا و بعد به اتفاق حباب و زندایی رفتیم خونه ی یسنا اینا عیادت اون یه زنداییم که چند روزی هست پاش شکسته و تو گچ ِ ! بعد هم برگشتی حباب و زنداییُ رسوندیم و از اونجا هم رفتیم خونه ی خاله جون اینا و یه ساعتی هم اونجا موندیم  و در نهایت آبجی بزرگه رو سر کوچه شون پیاده کردم و به اتفاق یاسی برگشتیم خونه :) تمام طول مسیر برگشت هم یه چشمم به جاده بود و یه چشمم به آسمونی که شدیدا ابری بود و نوید بارونُ میداد ولی دریغ ... از بارون چیزی نصیبمون نشد . زمین خدا شدیدا تشنه ی یه دل سیر بارونِ ! حس میکنم لایه های زمین هم چشم انتظار بارون هستن این روزها ... اینم ام پی تری روز نشینی امروزمون :دی

** مامانی و باباجون امروز صبح رفتن کرج تا برای شنبه مامان به متخصص داخلی مغز و اعصاب مراجعه کنه . امید زیادی دارم که با بهبودی بیشتری برگرده . اصلا نمی تونم مامانمُ اینطور خونه نشین ببینم . دعا کنین لطفا ! 


امروز وقتی تو حیاط مسیب دایجونم قدم میزدم لابه لای سبزه های توی باغچه این گل صحرایی ُدیدم :) رنگش بی نهایت چشم گیرُ زیبا بود . ولی با کمال تاسف از ریشه جداشون کردم ... 

*** دو روز قبل با اشکالی که برای گوشیم پیش اومده بود رفتم امور مشترکین و پسره هم گفت گوشیتُ ریست کن تا به تنظیمات کارخونه برگرده و به احتمال خیلی خیلی زیاد درست میشه . منم تو اون لحظه تنها کاری که کردم این بود که از شماره های گوشی کپی بگیرم تو سیم کارت ُ بعد خیلی زیبا گوشی توسط آقاهه ریست شد و وقتی گوشیُ تو دستم گرفتم واقعا مونده بودم این گوشی خودمِ یا کس دیگه :( تمام برنامه های جانبی ، بازی ها ، عکس و ... هر چی که بود پرید و تنها آهنگ های داخل مموریم مونده بود که اونم دیروز اشتباها فرمت کردمُ دیگه هر چی بود و نبود پرید ! دو روز با گوشیم ور رفتم تا خلاصه موفق شدم کمی رو به راهش بیارم . حالا که می بینم متوجه شدم بعضی از شماره های دوستانم نیست . نمیدونم چرا کپی نشد. از جمله شماره ی شادی ، ساناز ، لاله ، مریم ف ، شیوا ! از دوستان عزیز خواهش میکنم یه اسمس حاوی اسمشون برام ارسال کنن تا مجدد شماره شونُ داشته باشم  . البته اگه اسمس بدین خیالم راحت تره ! چون هر کسی ممکنه بیاد اینجا شماره بده بگه مثلا من فلانی هستم و نباشه ... و باز هم البته این هر کسی که گفتم سوای از دوستان عزیزم هستن ... منظورم به هیچ کدوم از دوستانم نیست .  با تشکرات فراوان :دی


  • جمعه ۹۲/۰۴/۲۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">