MeLoDiC

اندر احوالات سفر ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

اندر احوالات سفر ...

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۶ ق.ظ




* یکشنبه ساعت 03:45 صبح راهی شدیم . به اتفاق محمد ! مسیر رفت خلوت بود و مسیر برگشت !!! نسبتا شلوغ ... به این فکر میکردم که به لطف این تعطیلات باز هم شمال شلوغ تر از هر زمانی میشه . بین راه جایی موندیم برای صبحونه . ولی انقدر بیرون سرد بود که داخل ماشین لقمه گرفتم و چای ریختم و یه صبحونه ی سبک زدیم بر بدن !!! همونجا آش رشته هم می فروختن . حالا ساعت 06:10 صبح ! منم که کلا آش رشته ببینم دست و پام شل میشه . هی از من اصرار ... از محمد هم " نه ! الان چه وقت آش خوردنه ؟؟؟ " بعد دیگه دلش سووووخت و رفت یه کاسه آش خرید که عجیب بهم چسبید . البته سیرداغش خیلی خیلی زیاد بود :دی ساعت 08:00 صبح هم رسیدیم خونه ی پدر و مادر محمد . وقتی درب حیاط باز شد دخترکمُ دیدم که با تاپ و شلوارک و موهای پریشون و چشمای پف کرده بهم لبخند میزنه :) دیگه کلی همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدمش . اونم دستمُ گرفته بود و همش میگفت بیا بریم تو خونه :دی ! واسم نقشه های شوم کشیده بود :دی  

خلاصه دیدار مادر و دختر به این ترتیب آغاز شد . حالا بماند که بعده صبحونه رفتیم و تو بغل هم خوابیدیم :دی ! 


** از وقتی هم که اومدم اینجا هم خونه ی پدر محمد و هم خونه ی داییم ( خواهر محمد ) ای دی اس ال (وایر لس) براه هست و منم تا حدی به اینجا سرکشی میکردم و نظراتُ میخوندم و سر فرصت جواب و تائید ... ولی یه مشکلی پیش اومده و اونم این ِ که بنده به بازی آنلاین معتاد شدم :دی حالا قراره منُ بفرستن کمپ ترک اعتیاد :) 


*** نظرات دوستانُ در پست قبلی خوندم . برام خیلی جالب بود ! اونم واسه اینکه اکثرا از اینکه کسی عاشقونه دوسشون داشته باشه لذت می برن ولی وقتی اون سئوالُ مطرح کردم اکثریت بر این عقیده بودن که عشق موندگار نیست و دوست داشتن همیشگی و دائمِ . ولی من همچنان بر این باورم که هیچ عشقی بدون دوست داشتن ممکن نیست . در واقع عاشق بودن بدون دوست داشتن پوچ و تهی ِ ! ... از نظر تک تک شما عزیزان ممنونم .


**** یادم باشه وقتی برگشتم خونه یه تابلو کائنات برای خودم و آرزوها و رویاهام ترتیب بدم :) ! این پستُ یادتونه ؟؟؟ یادتونه گفته بودم که دوست دارم زبان اصلی و سان soor  نشده ش ُ ببینم ؟؟؟ خب امروز به دستم رسید و هنوز بیشترش مونده تا تموم شه . ضمنا سه بعدی هست و الان یه عینک سه بعدی نیازه تا به این ارزوم  تمامُ کمال برسم . 

به فکر خرید یه رم هستم تا کمتر تو شکم این لپ تاپ بدبخت بچپونم . ولی هنوز قیمت نگرفتم . نمیدونم قیمتش تا چه حده ولی اگه شد میخرم :) از الان میگم تا کائنات دست به دعا شن برام :دی


  • چهارشنبه ۹۲/۰۴/۰۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">