MeLoDiC

هشت و چهار . . . :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

هشت و چهار . . .

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۴۶ ق.ظ


* الان که می نویسم یه آوای تنهام ...

ساعت سه و نیم بود که محمد و یاس رفتن و ساعت هفت و نیم هم به مقصد رسیدن . ساعت 08:35 دخترک تماس گرفته که باهام حرف بزنه :) الهی مامانش فداش بشه ...

این رها انقدر انگولکم کرد که الان (09:19) دارم به ترانه ی" ستایش " پاشایی گوش میدم و واقعیت اینه که منو برده تو عالم خلسه ....


دوباره نم نم بارون . . .

       صدای شر شر ناودون . . .

                دل بازم بیقراره . . .

دوباره رنگ چشاتُ . . .

        خیال عاشقی با تو . . .

               این دل آروم نداره نداره نداره . . .

شبامُ خواب نوازش . . .

        دوباره هق هقُ بالش . . .

                گریه یعنی ستایش . . .

ستایش ِ توُ چشمات . . .

         دلم هنوز تورو میخواد . . .

              دل بازم پر زده واسه عطر نفسهات . . .


امروز عصرکارم و کنفرانس ماهانه هم داریم و باید زودتر برم بیمارستان . خودمم کمی ناخوش احوالم ولی اصلا جای نگرانی نیست . اینکه اینجا می نویسم واسه اینه که بعدها اگه به آرشیوم سر زدم یادم بیاد با چه حسُ حالی این پست رو نوشتم و صرفا واسه این نیست که بخوام شماهارو نگران حالم کنم . خوبم ...


** دیروز تو بخشمون آقایی بستری بود که فامیلیش ( هشت و چهار ) بود . از قضا بیمار من هم بود . من عادت دارم وقتی بالین بیماری میرم به اسم فامیل صدا میزنم تا مطمئن بشم بیمارُ اشتباه نگرفتم . بعد تا بالا سر این آقا میرفتم میگفتم " آقای ... " واسه گفتن فامیلیش دچار مشکل میشدم و یهویی جناح عوض میکردم و میگفتم حاج آقا :دی

یه بارم تو استیشن مجبور بودم که همراهشُ صدا کنم واسه کاری . خب دیگه نمیتونستم بگم " همراه حاج آقا " واسه همین به همکارم گفتم به همراه تخت ... فلان بگو بیاد کارش دارم . این آقای تنبل هم نرفت جلو بهش بگه از همون استیشن فریاد زد همراه هشت و چهار ... یه وقتی دیدم سه تا همراه اومدن جلو میگن مارو صدا زدین کاری داشتین ؟؟؟ هم همراه خود بیمار اومده بود و هم همراه تخت هشت و هم تخت چهار ... حالا تصور کنین من چطور خندمُ کنترل کردم تا بخوام حرفمُ برسونم و ازشون کتک نخورم :دی بعده اینکه رفتن به همکارم میگم اخه اگه میخواستم فریاد بزنم که خودم این کارُ میکردم . اونم کلی خندید و میگه خانم ... اگه بدونی وقتی داشتی با همراش حرف میزدی قیافه ت چقدر دیدنی بود :دی


*** یادم باشه اینبار که پشت رُل نشستم این ترانه رو گوش بدم :دی

اتاقم عطر تو رو داره . . .

دلم گرفته دوباره . . .

کار من انتظاره . . .

دلم یه بارندگی توپ میخواد . الان که یهویی هوای بارونُ کردم تهه دلم خالی شد از اینکه داریم به تابستون نزدیک میشیم و احتمال بارش کم ِ و از طرفی نمیدونم برای شالیزارها ضرر داره یا نه ... اصلا هر چی خدا خودش میخواد . من فقط خواستم بگم دلم لک زده برای هوای بارونی ...


  • دوشنبه ۹۲/۰۳/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">