MeLoDiC

از تب سرد موجهای خزر ..... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

از تب سرد موجهای خزر .....

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۴۱ ب.ظ

* دوشنبه یاسی به اتفاق محمد میرن کرج تا یاس چند روزی رو خونه ی پدرجونش بمونه و الان هم شدیدا ذوق داره بابت رفتن :) امروز بردیمش بازار و کمی براش خرد و ریز خریدیم و برای فردا هم قراره که ساک سفرشُ ببندم ... 

از چهره ی امروز ( و این ایام ) شهر اصلا خوشم نمیاد . افرادی که با یه لبخند بزرگ که کاملا ساختگیه جلوی ستادهای تبلیغاتی ایستادن و به همه خوشامد میگن ... و شک ندارم همینا دو فردای دیگه که خرشون از رو پل گذشت سلام ملتُ علیک هم نمیدن ... حالا فکر کنین این همه کاندید و این همه ستاد تو یه شهر کوچیک به اندازه ی کف دست ... 

کاغدایی که هر کدومشون کلی هزینه برداشته ( البته اینش به ما مربوط نیست و از جیب اونها رفته ) همینطور ریخته کف پیاده رو ها و خیابون ... و برای من خیلی جالبه که اون دو نفری که با هم یه بنر مشترک دارن چطور به تفاهم رسیدن :دی 

امروز بعده مدتها که مشتاق دیدن فیلم قلاده های Tala بودم موفق به دیدنش شدم . جالب بود ... و بعد هم مجدد گشت ارشادُ دیدم که باز کلی خندیدیم .مخصوصا قسمتی از فیلم که حاوی پیام ( 30 یا 30 ) همین تصویر بود ... 

عاشق بازی حمید فرخ نژادم . از بازیش واقعا خوشم میاد . حتی وقتی تو سریال حلقه ی سبز بازی کرده بود نسبت به بازیش حس خوبی داشتم . و حتی چهارشنبه سوری :) کلا بازیشُ دوست دارم ... 

** فردا قرار بود عصر کار باشم ولی امروز که مرکز شهر بودم همکارم تماس گرفت و خبرم کرد که صبحکار شدم و هنوز نمیدونم رو چه حسابی این اتفاق افتاد ! هر چند حس صبحکاری رو نداشتم ولی از اونجا که روز بعدش مسافر دارم برای همین این صبحکاری رو به فال نیک میگیرم تا عصر راحت تر بتونم یاس رو سر و سامون بدم . دخترکم امروز کارنامه ش رو گرفت و با معدل بیست کلاس پنجمُ تموم کرد . الهی که خبر قبولی دانشگاهشُ بهتون بدم :دی 

جدیدا آهنگ " خونه ی مادربزرگه " رو یاد گرفته و تمرین میکنه و حسابی هم لذت میبره :) 


*** مُناظره ی دیشب .... !!! واقعا تاسف داره ... قدرت چیز کثیفیه ! و هر کدوم برای رسیدن به این قدرت از هر راهی وارد میشن ... ! بیچاره ملت .... 


**** وضعیت مامان بهتر شده و در حال حاضر استراحت میکنه تا کمی رو به راه بیاد تا بتونه خودشُ به تهران برسونه تا اونجا درمانشُ پیگیری کنه ... 



  • شنبه ۹۲/۰۳/۱۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">