MeLoDiC

بـــــــــی عنوانم :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

بـــــــــی عنوانم

پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۴۲ ب.ظ


* ساعت که به نیمه شب رسید میخوام چشمامُ ببندم ... 

واقعا نمی دونم مامان بهتر شده یا نه . یعنی وقتی ازش می پرسیم میگه " شکر ! دیگه چی میتونم بگم ؟!" و همین جمله ی دومش کافیه تا بفهمیم که .... 

رها این چند روز حسابی به کارهای مامان سر و سامون داد و خواهرکوچولوی ما بشدت خسته شد از این همه فشار کار ... امشب قراره برگرده خونه شون . خواهری من دستت درد نکنه واقعا ازت ممنونم . 

دیگه همین ! 

اهان اینو هم بگم که مطالب همه تون ُ خوندم ولی جز چند مورد که نفهمیدم چی شد که نظر گذاشتم الباقی بدون نظر موند . به بزرگواری خودتون آوا رو ببخشید 


  • پنجشنبه ۹۲/۰۳/۱۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">