MeLoDiC

" آ " مثل... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

" آ " مثل...

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۵۲ ب.ظ


* از راه که رسیدم قبل از هر چیزی چیزی برای شام آماده کردم و یاسیُ فرستادم حموم ! خونه رو جارو کشیدم و گردگیری کردم ... آشپزخونه ی من عینَهو ( دلم خواست اینجوری بگم :دی) بازار دُبی :دی ! اونجارو مرتب کردم و لباسهای روی بند رخت تا شد و رفتن سر جاش ! شام میل نمودیم ( من و یاس ) ! الانم که اینجا در خدمت نت هستم هنوووووووووووووووز کلی کار دارم . وسیله ی سفرُ آماده نکردم . تجهیزات مورد نیازُ جمع نکردم . خلاصه که بار و بندیلمون هنوز جمع نشده :) ایضا اینکه هنوز دوشمَم مونده :( این یکی رو دیگه کجای دلم بذارم ؟؟؟ خوابم میاد خُ ... نمیدونم من الان اینجا چه غ / ل/ ط/ ی میکنم آخه :دی

محمد هم رفته خونه ی مدیر ! جلسه ی معارفه ی شوراهاست :دی ! 


 ** آقا آی حال میده بشینی پشت پی سی قدیمیت :) مانیتور LG با ابهت تمام جلوی روت باشه و گردنت از این همه وسعت فراخت درد بگیره از بس اینورُ اونورش میکنی تا ببینی داری روی چی کلیک میکنی :دی ( اغرقُ حال کردین ؟) 

بعده مدتهاااااااا نشستم اینجا ! پشت سیستم جون جونیم ... یه اعتراف ! اینجوری آپ کردن آی دلچسبه آی دلچسبه که نگو :دی ... 


*** امروز یه بیماری داشتیم ( یه خانم 87 ساله ) که از سر شیفت ما خواب بود و تا ....آخر شیفت . دیگه نزدیک تحویل شیفت بود که همراهش گفت داروی بیمار قطع شده و نمیره . رفتم و دیدم رگش بُمبه شده ( باد کرده ) ! خلاصه از دست دیگه ش رگ گرفتم و بیمار انگار نه انگار ... یعنی از سنگ صدا در اومد از این بیمار هم صدا در اومد ... انقدر ترسیدم که حد نداره ... (البته حدسم به "دور از جونش " مرگ نبوده ها ) گفتم لابد کاهش سطح هوشیاری داشته . دست زدم روی سینه ش و با تکون و صدای بلند صداش کردم ولی انگار نه انگار ... 

نیپل1 ِشُ فشار دادم یهویی صداش در اومد و از خواب بیدار شد :دی تو عمرم خواب به این عمیقی ندیده بودم که تو جونت آنژیوکت فرو کنن و آخت در نیاد ... هیچی دیگه بینوا از خواب بیدار شد و بچه های شب کار از دستش اسیر شدن :دی همکارم میگفت آخه آوا بیکار بودی بیدارش کردی ؟ گفتم خداییش من اگه بیدارش نمیکردم سر تحویل شیفت میخواستی بگی آوا مریضی رو با GCS2=6 تحویلمون داد :دی خندیدُ گفت راست میگی :دی !!! بعد از همراش اقرار گرفتیم که به بیمار اُپیوم3 خوراکی خورُنده بودن که انقدر عمیق به خواب رفته بود ... 

1- از گوگل خودتون سرچ کنید لطفا ! میترسم فیلتر شم :دی 

2 - سطح هوشیاری 

3 - ماده ی مخدر = تر /  یا /  ک 

+ دقت کردین شروع هر سه بند نوشته هام با حرف الف بوده ؟؟؟؟ :دی 

  • سه شنبه ۹۲/۰۲/۰۳
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">