MeLoDiC

از نبودنها می ترسم ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

از نبودنها می ترسم ...

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۰۱ ب.ظ

* چند روزی هست که یه بیمار (خانوم) داریم که با تشخیص آسیت1 بستری شده و این چند تا شیفتی که داشتم پرستارش من بودم ... یه جورایی خیلی مهربونه . چهار روز قبل صبح کار که بودم فرستادمش سونوگرافی که در گزارش سونو توده ی لگنی نشون داده شده و بعد کلی سی تی اسکن و ام ار آی و آزمایش و .... در نهایت مشخص شد که .... بدخیمی ِ ! حالا منتظرن تا جواب سی تی اسکن و ام ام آی بیاد تا مشخص شه که کجاهاش درگیره ... 

این خانوم شدیدا چهره ی آرومی داره ! هر بار هم که کاری داره اسم منو صدا میزنه تا من به کارهاش برسم . امروز عصرکار بودم ... وقت تحویل شیفت خواب بود و منو ندید ... دو ساعتی از شروع شیفت گذشت که باز رفتم سراغش و تا منُ دید لبخند بزرگی نشست روی لبش ... باهاش حال و احوال کردم و دیدم یه بند نازم میده ... هی میگفت تو خانوم منی . جیگرمی . حرف نداری ... و هزار تعریف و تمجید دیگه ! منم از خجالت لپام گل انداخته بود و نمیدونستم در جواب این همه محبتش چی باید بگم ... همینطور میگفت و من لبخندزنان از اتاق اومدم بیرون در حالیکه هنوز میشنیدم که داره از من برای هم تختیاش میگه ... 

غروب پسرش از مطب دکتر برگشت . ازش پرسیدم دکتر چی گفت ؟ سری تکون داد و گفت " اب پاکیُ ریخت رو دستم . گفت کاری نمیشه کرد . کبد و رحم و تخمدان و... اذیتش نکنین .... " دستام ول شد کنار بدنم . گفتم ناامید نشین . ببرینش تهران . شاید هنوز بشه کاریش کرد ... اونم فقط سرشُ تکون میداد ... قلبم به درد اومد . با خودم فکر میکردم این زن با این همه مهربونی و قدرشناسی حیفِ که بخواد تسلیم این درد کوفتی شه ... 


** از وقتی که وارد این شغل شدم آگهی فوت کوچه پس کوچه های شهرمونُ با دقت بیشتری نگاه میکنم ... خیلی وقتها اسمها برام آشنان و وقتی بیادشون میارم می بینم روزی برای خوشبختی و سلامتم دعا کردن ... 


1 - به تجمع مایعات درون شکم (حفره ی صفاقی) گفته میشه که حجمی بیشتر از 500 میلی لیتر داشته باشه 

  • پنجشنبه ۹۲/۰۱/۲۹
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">