MeLoDiC

من و آهنگ سه تار و تنهایی و شب :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

من و آهنگ سه تار و تنهایی و شب

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۹، ۰۷:۲۴ ب.ظ


یاس و باباش رفتن خونه ی داییم اینا

آبجی بزرگه هم امشب قراره بره برای خواستگاری برادرشوهر کوچیکش

ظاهرا بوی عروسی میاد 

دیشب با اینکه حالم خوب نبود ولی باز دور هم بودن خونواده خوب بود و خوش گذشت ...

ولی آبجی کوچیکم مجبور شد بعده شام زودی آماده بشه و برن خونه

دیشب وقتی جیگیلیه خاله داشت می رفت بوسش نکردم و الان شدیدا دلم براش تنگ شده

اینبار زیاد باهاش ور نرفتم 

پسر داییم تماس گرفته که چرا امشب نیومدین ؟

محمد میگه منو یاس میایم ولی دختر عمه ت نمیاد

اونم هی میگه آبجی بیا دیگهههههههههههه !!!

آخرشم میگه اصلا نمیخواد بیای ... قدم یاس و آقا محمد رو سرمون تو لازم نیست بیای 

فکر کنم از اینکه این هفته نبودم اذیتم کنه کمی دلش تنگ شده 


  • پنجشنبه ۸۹/۰۸/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">