MeLoDiC

عِسی شش انگشتی ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

عِسی شش انگشتی ...

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۷ ق.ظ



*  اسمش عیسی بود ولی بچه ها عِسی صدایش می زدند . حتی من ... کلاس دوم که بودیم به دلیل تعداد کم دانش آموزان دختر به شیفت پسرها جابه جا شدیم و اولین کلاس مختلط رو تجربه کردیم . از همان سال شناختمش ... کنار انگشت شست هر دو دستش یک انگشت اضافه داشت و برای همین معروف بود به شش انگشتی ... تنبل بود . یک کودن واقعی ! ولی از خرابکاری هر چه بگویم کم است .... 

همان وقتها با خودم میگفتم اگر یک زمانی من پولدار شدم به عسی پول میدهم تا انگشت اضافه ش را بردارد ... ولی من هیچ وقت آنقدر پولدار نشدم که بتوانم به این افکارم بها دهم ... 

مهربان بود ولی کسی دوست نداشت با اون همکلام و هم بازی شود . بعدها از دستانش برای ترساندن کسانی که سر به سرش میگذاشتند استفاده کرد ... کم کم جز اوباش مدرسه شد ... 

چند وقت قبل در کوچه پس کوچه های شهر دیدمش . ناخوداگاه دنبال انگشت های ششمی اش گشتم . هنوز سر جایشان بود . عِسی با قدی متوسط و هیکلی چاق و ظاهری لات منشانه ... سیگاری لای انگشتانش بود . لحظه ای مات نگاهم شد ولی منم سریع نگاهم را دزدیدم .... 

نمیدانم او هم مرا شناخت یا نه ! خیلی دوست داشتم بدانم سرنوشتش به کجا کشید ولی همینکه هنوز انگشت ششمَش را دارد یعنی پولدار نشده ..... 

یاد علی گاز انبر افتادم . عسی شش انگشتی ! عجب اسم بامُسمایی ... 


**  چندتایی وبلاگ هست که نویسنده شون آقان و همیشه می خونمشون . خاموش خاموش ... 

یکی از اینها " گویی مرا برای وداع آفریده اند " (کلیک) خیلی وقت بود که ازش خبری نداشتم . امروز باز تونستم پیداش کنم و بخونمش :) مطمئنم حباب هم اگه بدونه فرشید باز می نویسه خوشحال میشه . 

\
  • سه شنبه ۹۱/۱۲/۲۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">