MeLoDiC

اولین روز از بازدید از مدرسه + قبولیت مبارک :)) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

اولین روز از بازدید از مدرسه + قبولیت مبارک :))

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۸۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ


تازه ناهار خوردم ... اونم چی ؟! غذایی که یاس جونم برام گذاشت کنار  

داشتم به این فکر میکردم که چی شد که اینجوری شد ؟؟؟

یادمه یکی از جمعه های شهریور ۸۶ بود که شبش با دلهره ی اعلام قبولی های کنکور خوابیدم و اونموقع هنوز پی سی نداشتم و برای فرداش باید یا می رفتم کافی نت یا به اقوام متوسل می شدم تا خبرشو بگیرم ...

شبش سازمان سنجش اعلام کرده بود که نتایج از ۹ صبح جمعه می ره رو سایت و منم خواب بودم و یه جورایی می ترسیدم چشمامو باز کنم و ببینم ساعت ۹ شده و یه وقت خدای نکرده قبول نشده باشم ...

حدودای ۸:۳۰ بود که گوشیه خونه صداش در اومد و من اول به ساعت نگاه کردم و بعد از تو رختخواب بیرون اومدمو رفتم که گوشیو جواب بدم ...

دیدم برادرشوهرمه  اونموقع صبح زنگ زده بود که خبره قبولیمو بهم بده ...

هیچوقت اینو یادم نمیره !!!

من برادرشوهرمو واقعا دوست دارم و می تونم به جرات قسم بخورم که واسم در حده داداشم عزیزه ولی نمیدونم چی شد که بین خونواده این همه فاصله ایجاد شد  یعنی هر چی فکر میکنم میبینم من به شخصه مقصر نبودم و هیچ دلیلی نداشت که برادرشوهرم و خانومش بخوان انقدر خودشون رو ازمون دور کنن ... من همیشه دوست داشتم بیان خونمون و سعی میکردم هر بار میان برخوردی نکنم که از من برنجن ولی با این همه پیش اومد و هنوز هم ادامه داره ...

حالا چی شد که یاده اونروز افتادم  

پریروز محمد (همسرم ) با داداشش تماس گرفت و قبولیشو تو دانشگاه بهش تبریک گفت  خداییش خیلی خوشحال شدم و از تهه دل براش آروزی موفقیت کردم ولی دلم گرفته که خودم بهش تبریک نگفتم 

حالا شاید یه زمانی بیاد اینورا و اینو بخونه ...

 تبریک میگم مهدی جان 

 امروز اولین روز از بازدید مدرسه بود و رفتیم مدرسه ی تیزهوشان دخترونه واسه غربالگری و آموزش ...

برای اولین جلسه خیلی خوب بود و استاد از نحوه ی آموزشم کاملا راضی بود و کلی ذوق مرگ شدم 

همین الان یاس و باباش از کلاس اومدن و امشب میریم خونه ی مامان اینا ، جیگیلیه نازه خاله اومده میریم ببینیمش 


  • سه شنبه ۸۹/۰۸/۱۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">