MeLoDiC

درختان هم قنوت می بندند ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

درختان هم قنوت می بندند ...

جمعه, ۲۹ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۳۳ ب.ظ


جند روزی هست که شوهر آبجی بزرگه به یاس میگه چرا برای من ویلون نمی زنی لذت ببرم ؟ خلاصه دو سه روز قبل یاسی دعوتشون کرد بصرف موسیقی و ناهار ... 

امروز اومدن و به مامان اینا هم گفتم که بیان تا بعده ناهار بریم به دل کوه و جنگل تا کمی برف بازی کنیم . 

شوهر خواهر اومده پشت درب واحدمون که صدای ویلونُ شنیده و همونجا موند گوش کرد و وقتی تمام شد با لبخند و تشویق وارد خونه شد و کلی لذت برد :دی 

بعده ناهار هم راهیه سه هزار شدیم . برف زیادی نبود ولی خب برای یه برف بازی مختصر کافی بود . منم باقلی پخته بودم !  بهمراه کیک و کلی تنقلات و ... بردیم اونجا و دلتون نخواد سیب زمینی گذاشتیم زیر خاکستر آتیش و پختیم و خوردیم . انقدر سرد بود که تمام مدت فقط میگفتم وای سردمه :دی منم که سرمایــــــــــــــــــــی دیگه داشتم قندیل می بستم . 

اینم یه نمایی از یاس و خاله ش که کلهم رفتن زیر پتو ! با اون همه پوشش ... 


اینا رختخواب نیست . آبجی بزرگه هست که با خواهرزاده ش تو بغل هم خوابیدن :دی 

انقدر سرد بود که اصلا دل و دماغ عکس گرفتن نداشتم ولی یه چیزی رو کشف کردم . اونم اینکه درختها با اینکه تو زمستان لخت هستن و سر سبز نیستن ولی همون شاخه های لخت رو به آسمون هم بسیار زیبا هستن . مثل این عکس ... 

اینجا هم محمد خواسته از آسمون حاوی شاخه ی درخت عکس بگیره که من از نمایی پایین تر از سوژه مورد نظر عکس گرفتم :دی 

+ کنار رودخونه نشستم و بیاد خیلی هاتون بودم . اسم نمی برم ! می ترسم اینجا کسی از قلم بیفته ولی اونجا خیلی خیلی بیادتون بودم . شک نکن که تو هم تو خاطرم بودی ... دقیقا تو ! 

وقت غروب خورشید برای همتون دعا کردم . برای همه تون ... 


  • جمعه ۹۱/۱۰/۲۹
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">