MeLoDiC

گریز پرنده ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

گریز پرنده ...

يكشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۴۰ ب.ظ



می ترسم ... 

می ترسم قفس پرنده ای باشم ، که طبیعت ، آزادش می خواهد ...

می فهمم...

می فهمم  دلت برای شنیدن غزلم ، تنگ شده ...

بی تقصیر هم نیستم ، تقصیری هم ندارم ...

غزلم نمی خواهد قفس تو باشد ...

روزی پرنده ای به غزلم آمد ! وسوسه ی قفس شدن اش شدم ...

پرنده مثل تو نگاهم کرد ، مثل تو ...

 شگفتا ! تا گریز پرنده ، غزلی به سراغم نیامد ... !!! 

شاعر : ناشناس 

.

.

.


 آوا نوشت ...

 من اگر بدانم تنها یک روز تا نهایت دنیا مانده ، آن روز به اندازه ی همه ی دنیا سکوت خواهم کرد ! 


  • يكشنبه ۹۱/۱۰/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">