MeLoDiC

دلم که هوایی شد ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دلم که هوایی شد ...

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۰ ب.ظ


همیشه هوایی ام میکند . باران را میگویم ... 

جایی خواندم " شیشه ی پنجره را باران شست ... " 

راستش را بگویم ؟ نزدیک دل یکی از شماها بودم که دلم هوای بارانی خواست ...!


+ با اینکه دختر شمالم . با اینکه سرزمینم سیراب از بارونه ولی من همیشه مشتاقم براش ... مثل حالا ! 

درست مثل صدای مازیار فلاحی . حتی وقتی میخونه ...

تازه عادت کرده بودم که تو تنهایی بمونم 

ولی وقتی تو رو دیدم دیگه گفتم " نمیتونم " ...

تازه عادت کرده بودم که باشم تنهای تنها 

تا که دیدمت دلم گفت تویی اون عشق تو رویا ... 


رها اینجا بود به همراه مانی نازم و شوهرش . شاید به اندازه ی یه ساعت ! حتی کمتر . این بچه توی راه پله قلبم رو با خودش کند و برد وقتی اونطور ریز ریز میگفت " فردا صبح میام اینجا می خوابم " ! قدیمیا راست میگفتن ! " اینجا خونه ی خاله ست . باید راحت بود " :دی 




  • جمعه ۹۱/۰۷/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">