MeLoDiC

من ! آوا ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

من ! آوا ...

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۳۳ ب.ظ


خوبی زندگی های آپارتمانی میدونی چیه ؟؟؟ اینکه همین حالا در یکی از این آپارتمانهای اطراف ما در واحدی مراسم بزم و شادیه و از ترانه هایی که اجرا میشه مشخصه مراسم نامزدی باید باشه . و تو (من ) هرگز نمیتونی بفهمی تو کدوم آپارتمان چه خبره ! و این برای منی که اهل سرک کشیدن نیستم بسیار حس خوشایندیه :) 

صدا بقدری بلنده که ضربه میزنه به قلبم . انگار بطور مداوم مشت می کوبن به پشتم . درست پشت قلبم ! 

خواننده هم میخونه ! " تو امشب گل نازی ... " و من تمامی روزنه های موجود در اتاق را با آخرین تلاشم پر میکنم تا این ترانه وارد خلوتم نشه . از لابه لای فایلهای ترانه هام ترانه ای رو انتخاب میکنم ... و کلیک که میکنم این میشه نوای ساعات تنهاییم ! 

"اشکامو هدیه میکنم / به جاده ی جداییمون / به التماس آخرم / دو واژه ی "نرو - بمون " / اشکامو هدیه میکنم / به رفتنت بدون من / به تلخیه این واقعه / حادثه ی " جدا شدن " / اشکامو هدیه میکنم / به قاب عکس رو به روم /  قطره به قطره می چکم / تا بشکنه بغض تو گلوم / حس میکنم بی اختیار / این همه عکس و یادگار / حریف رفتنت نشن / میری به رسم روزگار /  اشکامو هدیه میکنم / به این ترانه ، این صدا / به اینکه تو اول راه / قصه رسید به انتها / حس میکنم بی اختیار / این همه عکس و یادگار / حریف رفتنت نشن / میری به رسم روزگار... " 

+ از دیروز ظهر باز تنها شدم . البته عصرکار بودم . محمد رفته کپورچال ! یاسی هم خونه ی مامان . منم که ساعت 20:10 از بیمارستان برگشتم خونه . دیشب بدون شام خوابیدم ، طبق معمول . امروز ولی برای خودم ناهار آماده کردم . مرغ ترش که از قبل داشتم و کمی هم برنج دم کردم . دلم میخواست یه پیاز بردارم و با مُشت بکوبم تو سرش تا مثل این فیلمهایی که توی " کوچه پس کوچه های پایین شهر " ساخته میشه به چند تیکه تقسیم شه و بعد با تموم ذوق و هوسم بخورم . ولی درست تو لحظه ی آخر پشیمون شدم ! وقتی یادم اومد بعد از خوردن پیاز از بوی اون کلافه میشم و صد در صد پشیمون میشم و چه بسا کلی فحش نثار هوس خودم کنم :) برای همین به ترشی فلفلی که داشتم قناعت کردم و الان تموم دهانم در حال سوختنه از بس تند بود :) 

شما هم به این فکر کردین که چطور شد که دیشب آوا غُر نزد ؟؟؟ 

دیشب خوابی دیدم . میدونم تا صبح درگیر بودم ولی از وقتی بیدار شدم نمیتونم بخاطر بیارم موضوعش چی بوده ! شاید بهتر باشه خودم رو توی بیداری درگیرش نکنم . 


* مرا از لابه لای ناگفته هایم بخوانید ، نه از آنچه که می بینید و میخوانید ... ! 


  • جمعه ۹۱/۰۷/۱۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">