MeLoDiC

دیدار شد میسر ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دیدار شد میسر ...

شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۲۸ ق.ظ


جمعه (7 مهرماه ساعت 16:55 ) جلوی درب وردی هتل نازیا ... 

از ماشین پیاده میشم و راه سنگی هتل رو در پیش میگیرم . از ساختمون اصلی هتل می گذرم ! میرسم به جایی که رو سر درش نوشته " هتل آپارتمان نازیا " ... 

تماس میگیرم ... 

سلاااااااااااام عزیزم . کجایی ؟ 

سلام ! چرا هر چی با گوشیت تماس میگیرم جواب نمیدی ؟ 

شرمنده خواب بودم ! کجایی ؟ 

داخل محوطه ی هتلم .

پس زود بیا سوئیت شماره ... ! بیا سمت راست . منم میام پشت پنجره ... 

میرم به سمت سوئتهای سمت راست . وارد محوطه میشم ! آقایی با کلی شاخ و برگ هَرَس شده که زیر بغلش زده میاد سمتم و هنوز به من نرسیده میپرسه " بفرمایید ؟ " ! 

همزمان چشم می چرخونم . به پنجره ها نگاه میکنم . پرده ای کنار میره . یه چهره ی آشنا ! خیلی خیلی آشنا برام دست تکون میده . منم دست تکون میدم و همزمان می چرخم سمت اون آقا ! میگم زود برمیگردم . می پرسه مهمونی یا می مونی ؟ گفتم نه زود برمیگردم ... 

منتظر نمی مونم ببینم در جوابم چی میگه ! میرم سمت پنجره . پنجره ای که یه جفت چشم خوشگل از پشت نگام میکنن . هنوز از پله ها بالا نرفته درب باز میشه . صداهای آشنا ............ 

به فاصله ی زمانی کمی میون اتاقم . کیفم رو رها میکنم کنار پام و تک تکشون رو تو آغوشم میگیرم و کلی می بوسم .... چقدر دلم برای همشون تنگ شده بود !

یه دیدار ناگهانی بعد از یک سال و اندی ...! با دانشجوهای اسبق پرستاری ورودی 86 !

چشم قشنگم "روشنک"! فهمیه جوووونم ! نغمه ی آرومم ! کیمیااااااااااا جونم ! آنه ی عزیزم با اون خنده های معرکه ش ! طاهررررررررررره ی شیطون! 

بدو ورود یکی از بازوهام آویزون میشه . اون یکی شالمو میزنه کنار و میگه "موهاشوووووو " ! یکی انگشتامو میگیره توی دستش و هی میگه " وای چقدر دلم برای دستات تنگ شده بود " .... منم موندم میون این همه رفیق چند ساله ی بی نهایت دوست داشتنی ! میون قشنگی چشمای روشنک تا موهای محشره آنه .... ! 

چند دقیقه بعد سوئیت میترکه ! آهنگه ناری ناری در حال پخشه و همه وسطن . فهمیه اون بین رو به قبله ایستاده و نماز میخونه . این بچه ها هنوز بزرگ نشدن . هنوز همون اخلاقای دوران دانشجویی رو دارن :) معرکه ان معرکه ! 

نیم ساعتی بودن با دوستانی که چهار سال باهاشون زندگی کردم بهم جونه دوباره داد . با اینکه واقعا دوست داشتم پیششون بمونم ولی مجبور بودم با یه دنیا حس دلتنگی ازشون جدا شم و به خدای بزرگ بسپرمشون. 

م...بخشنده ارشد قبول شد ( داخلی جراحی ) و مهم تر اینکه ازدواج کرد ! واقعا خوشحال شدم . مخصوصا برای قبول ارشدش . 

+ ح... قلی پور ازدواج کرد :) مبارکش باشه ! با یه دنیا آرزوی خوشبختی برای جفتشون . 

معصومه یه پسر کوچولو داره . الهی که دومادیش رو جشن بگیرن :) 

خبرای خوبی برام داشتن . نه ؟؟؟   

+ اینجا نوشتم تا یادم باشه دوستی ها ارزششون خیلی خیلی زیاده ! نباید به حراجشون داد ...


  • شنبه ۹۱/۰۷/۰۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">