MeLoDiC

خدارو شکر که امروز تموم شد :) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خدارو شکر که امروز تموم شد :)

پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۰۹ ب.ظ

یعنی من فکر میکردم امروز تا ساعت 20:00 سرم گرمه کارای شیفته ولی دقیقا تا ساعت 21:46 دقیقه تو بخش بودم و ساعت 21:50 تاچ فینگر زدم و یه آژانس گرفتم و برگشتم خونه . یه شیفته بسیار بسیاررررر بد . بدتر از همه اینکه مسئول شیفت بودم ! و بازم بدتر اینکه کیس بخشمون رو عوض کردن و برنامه ی بخش مشکل دار بود و از ساعت 14:00 هر چی به مهندس مربوطه زنگ زدم جواب نداد که نداد ! براش روی پیغام گیر هم پیام گذاشتم که بازم موثر نبود و آقا هلک و هلک ساعت 20:15 ( یعنی تو شیفت شب ) اومده میگه مشکل سیستم چیه ؟! 

این در حالی بود که تمامی آزمایشات رو مثل عصر حجر دستی نوشتیم ! و تلفنی پیگیری جواب کردیم . تموم قند خونها رو با گلوکومتر چک کردیم . تازه بدبختی اینه که چهار تا مشاوره بیهوشی جهت انتقال به آی سی یو داشتیم و تنها تونسته بودیم یه دونه تخت تو آی سی رزور کنیم برای چهار تا بیمار ! که سه تاشون واقعا بدحال بودن :( 

از ساعت 20:10 دقیقه هم نشستیم ( هر سه نفرمون ) تازه شروع کردیم به گزارش نوشتن . هم ادمیتی های جدیدمون پر کار بودن و هم اوناییکه از قبل بستری شدن . 

اونوقت همکار شب کارمون ( البته فقط یکیشون که مسئول شیفت بود ) هی برای من پشت چشم نازک میکرد که چرا این بیمار سرم شیفت عصرش رو کامل نگرفته ! بیماری که کل شیفت داشته خون میگرفته ! اوووووووووووووف ! دلم میخواست با سر برم تو دیوار انقدر عصبی شده بودم . 

خیلی شیفت بدی بود . خود سرپرستار هم اول شیفت دیده بود چطور از پذیرش بیمار رو بدون هماهنگی می فرستن بالا . اونم عصبانی شده بود و میگفت الان میرم پایین می کشمشون :دی ! البته ایشون همیشه تو کار کشتنن :)))) 

هر چی بود تموم شد و من ساعت 22:10 رسیدم خونه ! عملا دو ساعت اضافه کاری باید بهم بدن ولی کیه که بده ! من که راضی نیستم .... 

الان سرم به شدت درد میکنه و گیج گیجم . 

چقدر غُر زدم من :دی 

خواهشا امشب تو دعاهاتون منو فراموش نکنین ! مرسی :)


  • پنجشنبه ۹۱/۰۵/۱۹
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">