MeLoDiC

حملات گاه و بیگاه ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

حملات گاه و بیگاه ...

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۰۴ ب.ظ

چهارشنبه ای شب کار بودم ! شب کاری زیاد سختی نبود ولی صبح زود موقع راند بخش یکی از بیمارها صدا کرد که سرم رو ازش جدا کنم تا بره برای دستشویی ! وقتی نزدیکش شدم یه وقتی حس کردم قلبم اومده توی گلوم و با شدت خیلی زیادی محکم میکوبه ! بطوریکه صداشو دقیقا می شنیدم . حس کردم قفسه سینه و سرم کاملا بی وزن شده و پر از هوا ... یه جور حس سبکی به همراه گیجی ... 

به هر شکلی بود هپارین لاک کردم و برگشتم استیشن ! همکارم متوجه تغییر رنگم شد . هنوزم همون حس رو داشتم ! تا 20 ثانیه ای دقیقا با همون حس گذشت . بعد یهویی انگاری آب روی آتیش ریخته شده باشه همه چیز برگشت بحال عادی . انگار نه انگار همچین اتفاقی افتاده باشه . 

صبح پنجشنبه رفتم خونه ! حالا من بودم و شش روز تعطیلی !

خیلی زود تصمیم گرفته شد که بریم کرج ! چیز زیادی لازم نبود !!! فقط ماشین باید چکاپ میشد که تا من وسایل رو آماده کنم محمد به داد ماشین رسید و چیزایی که لازم بود عوض شه عوض شد ! و ظهر حرکت کردیم . 

بین راه بودم که فهمیدم حلقه ی دعاس .... 

دلم هوایی شده بود ولی خب چاره ای برای بودن نداشتم . تو پیچ و خم جاده کندوان بودم ! 

درست تو همین لحظات ... 

و این ... 

و این ... 

با اینکه دوست داشتم عکس بگیرم و براتون بذارم ولی نمیدونم چرا حس عکس گرفتن اصلا نبود :( 


+ از این فالها هم دیدیم که منو برد به یاد روزهایی که میرفتیم دربند _ درکه و بین راه میخریدیم و میخوردیم . خیلی دوست دارم ! چند تایی خریدیم که خیلی خوشمزه هم بود . هر چند گرون میفروختن :( 

مستقیم رفتیم خونه ی دایی جونم ( خواهر محمد ) ! برای شام خونواده ی محمد هم اونجا بودن . بغیر از داداشش اینا ! بعد از افطار و شام قرار شد بریم تو محوطه تا بچه ها کمی بازی کنن . با اینکه واقعا خسته بودم و هنوز خستگی شب کاری بدون استراحت توی تنم بود ولی رفتیم تو محوطه ! یاس با عمه جونش کمی بدمینتون بازی کرد . پارسا هم مخ منو کار گرفته بود :دی و راه به راه می پرید تو بغلم ! 

کمی که نشستیم یه وقتی دیدم دیگه نفسم بالا نمیاد . اونم به لطف یکی از همسایه ها بود که ساعت 11 نصفه شب تصمیم گرفت کباب بزنه ... 

دیگه نمیتونستم نفس بکشم و با تنگی نفس شدید از باقی جدا شدم و برگشتم تو خونه ! البته خواهر محمد ( زنداییم ) هم با من برگشت و باقی موندن تو محوطه و دیرتر برگشتن . برگشتن تو خونه به هیچ عنوان به وضع موجود کمک نکرد . صورتمو شستم و قلپ قلپ آب خوردم بلکه بهتر شم ولی انگاری یه جسم خیلی سنگین رو سینه م بود که نمیذاشتم ریه هام برای نفس کشیدن باز شن . خیلی بد بود... 

همون وقت خونواده ی محمد ( پدر و مادر و خواهر کوچیکش ) خداحافظی کردن تا برن خونه ! ما هم برای خواب همونجا موندیم ... ولی چه خوابی ! وقتی دراز کشیدم تا خستگی دو روز قبل از تنم بره بیرون حالم بدتر شد . نفسم خیلی سخت تر بالا و پایین میرفت . تا حدی که تصمیم گرفتم اسپری بزنم اونم تموم شده بود و در نهایت یک قاشق شربت سالبوتامول خوردم و سه تا متکا گذاشتم زیر سرم تا بتونم راحت تر نفس بکشم . بنده خدا زنداییم میگفت " میخوای بریم بیمارستان ؟؟؟ " ! نیم ساعتی گذشت که دیدم کم کم دارم آروم میگیرم و بعد هم خوابیدم .... 

صبح به اتفاق زندایی و پریسا رفتیم مرکز خرید و کمی لوازم مورد نیاز خریدیم ! و بعد راهیه خونه ی پدره محمد شدیم . 

عصر هم رفتیم خونه ی داداش محمد ! ایلیا کوچولو رو دیدم . یه پسره لوس و خوردنی !  

بعد هم برگشتیم خونه ی پدر محمد و کلی کار مضاعف انجام دادیم و کلی تغییرات ! 

آخره شب بازم دچار همون حمله شدم ! ولی با شدت کمتر ... خیلی زود رفع شد .

امروز صبح هم حدودای 05:30 راهی شدیم و برگشتیم ! ساعت 10:20 هم رسیدیم خونه مون :) 


  • شنبه ۹۱/۰۵/۰۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">