MeLoDiC

روزهای نبودنت :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

روزهای نبودنت

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۱، ۱۰:۳۲ ق.ظ


+ از اول " آخرنوشت " ...

من و تنهایی و سه تار و یاد ...

چهره ی بعضیا دیدن داره وقتی میان و وبلاگمو باز میکنن و با این آهنگ رو به رو میشن !  

مرسی گلی جونم 

حالا که این آهنگُ باز می تونم بشنوم انگاری این قالب هم داره به دلم می شینه ! فقط ایکاش رنگ زمینه ی کادرش سفید بود ... حالا برای اونم به کمک دوستای ماهم یه فکری میکنم :)


+ جمعه ۱۸ فروردین ماه :

ساعت ۱۸:۴۵ وارد محوطه ی بیمارستان شدم و به محض ورودم شنیدم که کد زدن . کد ۹۹ !

اونایی که نمیدونم بدونن که کد ۹۹ یعنی گروه احیای قلبی - ریوی باید بالای سر بیماری حاضر شن تا با ماساژ قلب و تنفس مصنوعی و گاها شوک اونو به زندگی برگردونن .

وقتی این کد اعلام میشه در هر شرایط کاری که باشی یهویی دلت می لرزه و ناخودآگاه میگی " وای خدایا به خودش و عزیزانش رحم کن "

رسیدم جلوی تلفنخونه و تایمکس زدم و از مسئول تلفنخونه می پرسم " نمیدونی جوون بوده یا پیر " ؟

میگه : مگه نمیشناسیش ؟ همکار اورژانستون بوده . ظاهرا تصادف کرده ! اسمشو میگه ... دستام یهویی یخ کردن . می شناسمش . اگه یادتون باشه یه بار گفته بودم اومده تو بخش بهم گفته بود " بعد از شیفت باهاتون کار دارم ! " ولی بنده خدا دیگه هم نیومد بگه کارش چی بوده ! همون ...

شکر خدا حالش خوب شد و هنوز زندگی براش جریان داره .

نتیجه ی این اتفاق این بود که " دوست جونم " وقتی فهمید تا خود صبح اشک ریخت و هر کاری کردم آرومش کنم موفق نشدم .

خدایا خودت نه به اصرار اونا بلکه به صلاحشون هر چی هست رقم بزن . تقدیری که به زور و اصرار رقم بخوره نهایتا به تقصیر ختم میشه . اینو براشون نخواه ...

به دلایلی نمیتونم واضح تر از این توضیح بدم . شاید " دوست جونم راضی نباشه " ! فقط در حدی نوشتم که بعدها وقتی تو خاطراتم قدم زدم یادم بیاد اون شب چه اتفاقایی افتاد .

+ شنبه ۱۹ فروردین ماه :

محمد چندتایی بلدرچین خرید و از اونجاییکه دلمون نمیاد اینجور چیزارو تنها تنها بخوریم یه دونه مرغ خریدیم و رفتیم خونه ی خاله جون تا اونجا دور هم بلدرچین و جوجه کبابی بزنیم بر بدن  اولین بار بود که کباب بلدرچین میخورم ( کلا اولین بار بود که بلدرچین میخوردم . اینجوری صحیح تره ) خوشمزه بود ! حالا اینبار میخوام وقتی خریدیم باهاش شکم پر درست کنم . فکر کنم بامزه بشه !

داریم کم کم به تکرار روزهای مریضی م...دایجونم نزدیک میشیم . سالی که گذشت ... :(( دیروز وقتی رسیدیم جلوی خونه ی خاله جون به محمد گفتم " منو میبری سر مزار دلم بدجوری هوایی شده " گفت به خاله بگییم شاید اونم بخواد باهامون بیاد . گفتیم ! اومد... درد دل خاله جونم با داداشاش خیلی خیلی زیاد بود . وسط مزار جفتشون نشسته بود و گاهی سرشو رو سنگ مزار این میذاشت و ضجه میزد و گاهی رو سنگ مزار اون یکی ... وای خیلی دردناک آدم عزیزی رو از دست بده و بازم زندگی کنه ...

دیشب خونه ی خاله جون کلی از م... دایجون حرف زدیم . یهویی گفتم اصلا باورتون میشه نیست ؟! نگاش کنین ( و با دست به قاب عکسش که روی میز بود اشاره کردم ) چطور دستشو زده زیر بغلش و داره بهمون میخنده ؟! میشه حتی صدای خنده هاشو شنید . الان به نظرتون چی میگه ؟؟؟ 

بعد هر کدوم یه چیزی گفتن از زبون دایجونم .

محمد میگفت " پاک شورشو در آوردین "

پسرخاله م میگفت " ایشان دیوانه ان " ( اینا دیوونه ان - به زبون محلی )

یهویی یاسی زد زیر گریه !

خدایا یه قولی بهم میدی ؟! یا منو زودتر ببر یا در دَم ببر !  آره ! برات شرط گذاشتم . دیگه خود دانی ...

قالب وبلاگمو عوض کردم . راستشو بخواین اینجارو مثل خونه ی خودم میدونم دوست دارم همه چیش طبق میل خودم باشه واسه همین هم بود که تا بحال قالب رو عوض نکرده بودم و همینطور آهنگشو ... اونوقت پریشب یهویی تصمیم گرفتم قالب سرچ کنم و نتیجه ش شد تعویض قالب وبلاگم . ولی ناگفته نمونه وقتی به دلایلی تو بخش تنظیمات وبلاگم رفتم و خواستم تغییر توش بدم دیدم موقع تائید ارور میده و اینجوری شد که مجبور شدم " کدآهنگ مورد نظرمو " حذف کنم .

از دیروز که این اتفاق افتاده حالم به شدت گرفته . هم محمد کلی ذوق کرده و هم یاس ولی واقعیتش اینه من این آهنگ رو خیلی خیلی دوست داشتم . برای من چیزایی رو تداعی میکرد که ... :(

الان ! نه این قالب به دلم نشسته و نه نبود اون آهنگ ... حسم به نوشتن نیست .

بهم نخندین تو رو خدا . چکار کنم ؟! با اونها عجین شده بودم . اگه ممکنه راهنماییم کنین چطور میتونم اون آهنگ رو مجددا تو تنظیمات ثبت کنم :((


  • يكشنبه ۹۱/۰۱/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">