MeLoDiC

صوتی + تصویری ( عنوان دیگه ای به ذهنم نمیرسه ) :دی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

صوتی + تصویری ( عنوان دیگه ای به ذهنم نمیرسه ) :دی

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ب.ظ


* در واقع امروز صبح بعد از اینکه خبر فوت دایی جانُ شنیدم تا دقایقی تو شوک بودم ! کسی هم نبود تا بخوام کلمه ای حرف بزنم . بعد در حالیکه گوشی تو دستم بود با مامانی تماس گرفتم ولی جواب نداد . کمی بعد "هیچکس" تماس گرفت . اون گریه ... من گریه ... سعی میکردم که آرومش کنم ولی هر چی میگفتم بی تاثیر بود . انگار میخی بود که به آهن می کوبیدم . اثر نمی کرد که نمی کرد ... یهویی با ضربه ای از خواب پریدم . گوشی که دستم بود محکم از دستم رها شده بود و خورده بود به صورتم ... از طرفی این صدا تا حد جنون با اعصابم بازی کرد و دقیقا از ساعت 07:30 تا 12:30 که خونه بودم بی وقفه سکوت خونه مونُ متزلزل کرده بود و برای فرار از اون هیچ چاره ای نداشتم ...

حدودا ساعت 09:30 بود که گفتم یه تماس دیگه با مامانی بگیرم ! وقتی تو قسمت تماسهای اخیر گوشی رفتم دیدم شماره ی مامانی نیست . با تعجب نگاه کردم و کمی بعد شماره ی مامانی ُ تو تماسهای دیشب پیدا کردم . تازه فهمیدم من اصلا با مامانی تماس نداشتم . تماسهای ورودیُ چک کردم که دیدم از شماره ی "هیچکس " هم خبری نیست . تازه اونجا بود که متوجه شدم بنده تو خواب باهاشون تماس تله پاتی داشتم :) در واقع بنده نیت کردم که تماس بگیرم ولی خواب رفتم و کمی بعد که دستم حسابی خسته شده بود گوشی از دستم ول شد و محکم خورد تو صورتم :دی ! در مجموع کل خوابم بعد از اطلاع ِ فوت دایی جان 5 دقیقه هم نبوده ها :) 

** دیشب این عکسُ ( رمزُ برای دیدن عکس وارد کنید ) تو آلبوم ضرغام دایجون دیدم و گفتم شماهارو هم در دیدنش شریک کنم .  نگاه های گودزیلایی که میگم همینه . امروز یکی از دانشجوها واژه ی "اُسکُ/ل" رو بکار برد . بقدری از حرفش عصبانی شده بودم که حد و حساب نداشت . کمی بعد هی اومد دور و برم و گفت معذرت میخوام . گفتم فعلا برو جلوی چشام نباش . ولی مگه میرفت ؟! هی میگفت بگید بخشیدین که خیالم راحت شه . در نهایت فقط چند بار تاکید کردم که بعضی از واژه ها رو نباید هر جایی بکار برد . میدونم نفهمیدُ گفت ولی یک نفر باید یک جا برخورد جدی کنه تا طرف بفهمه هر حرفی جا و مکان و زمان خودشُ داره . محیط کار جای بیان همچین عباراتی نیست . کلماتی مثل ِ " گیر ندین - اوکی شده - حل ِ - افتاد - آقا ما - و امثالهم " آخریشم که همینی بود که امروز بیان کرد ! امروز نگاه من وقتی این کلمه رو بیان کرد دقیقا از نوع همین عکس  ِ بود . بله ! آوا بانو عصبانی که بشه هیچ چیزی نمیتونه اخمشُ از هم باز کنه . ضمنا علاقه ی من به شازده کوچولو از همون بچگی هویدا بود . نه ؟؟؟ :))) 

*** شب عید خونه ی علی دایجونم بودیم . بعد از اینکه مهمونها رفتن و ما تنها شدیم دایجون کمی برامون خوند . ترانه هایی از استاد بنان و مرض/یه . یکی از این ترانه ها این بود . البته این ترانه رو فردا شب وقتی همگی خونه ی پدر محمد بودیم خوند . سر و صداهای موجودُ به بزرگواری خودتون ببخشین . یه جمع 17 نفره بودیم که 3 نفرشون پسرای حدودا 3 ساله ، دو ساله و 8 ماهه بودن . دیگه ببینین چقدر همه همکاری کردن تا این فایل صوتی ضبط شد . خیلی دوسش دارم . شعرش واقعا قشنگه . مخصوصا که با صدای دایجون خودم خونده شده ، روزی چند بار بهش گوش میدم  :) جهت کسب اجازه همین الان تلفنی با زن داییم تماس گرفتم که اجازه دادن تا این فایل منتشر شه :) اینم جهت محکم کاری !


  • سه شنبه ۹۳/۰۱/۲۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">