MeLoDiC

خدایا بخیر بگذرون :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خدایا بخیر بگذرون

چهارشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۴۲ ب.ظ


درست یک دقیقه قبل حس کردم خونه تکون خورد .

لامپ بالا سرم تکون تکون میخورد .

تماس گرفتم به مامان ببینم اونا چیزی حس کردن که گفت نه !

ولی وقتی براش توضیح دادم گفت لوستر پذیرایی تکون میخوره .

امشب تنهام . محمد و یاس رفتن کرج !

اعتراف میکنم که ترسیدم .

ساعت ۲۱:۰۰ پگاه تماس گرفت و در مورد زلزله پرسید . یقین حاصل شد که حسم اشتباه نبوده .

+ دعای این لحظه : انشالله که آسیب جانی و حتی الامکان مالی جدی پیش نیومده باشه .


  • چهارشنبه ۹۰/۱۰/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">