MeLoDiC

... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

...

يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۴ ب.ظ


* امروز خیلی بی حوصله م . تا حدی که استاد ویلون یاس که اومد به محمد و یاس گفتم میرم توی اتاق ! شما فکر کنید من کلا خونه نیستم . حوصله ی لباس پوشیدن و شال پیچیدن و رسمی نشستن نداشتم . همچین کاریُ هیچ وقت انجام نمیدادم ... [خدا خودش ببخشه] !!! همین حالا ، یاس در حال ِ نواختن ِ ویلون ِ و صدای بشکن استاد به همراه لای لای لای لای ِش میاد .

"  گلنار گلنار، کجایی که از غمت ناله می‌کند عاشق وفادار ... "

 

+ اگر می خواهی من را قضاوت کنی ، با کفش هایم راه برو.....
درد هایم را بکش،
روزها و سال هایم را بگذران
آن گاه مرا قضاوت کن...................... (کپی شده از اینجا )

++ این یه خط مختص افراد تازه وارد ! لطفا نظرات خودتونُ خصوصی درج نکنید . 

 

بعدا نوشت آوا : استاد فرمودن که باید ویلون چهار چهارم آلمانی بخریم :) 


  • يكشنبه ۹۳/۱۱/۲۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">