MeLoDiC

عنوان بی عنوان ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

عنوان بی عنوان ...

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ق.ظ


 

* دیروز محمد برای تمدید قرارداد خونه رفته بود بُنگاه . پیامک زدم و نوشتم بدجوری هوس شیرینی کردم :دی ! بلافاصله نوشت " میخرم " ! چند دقیقه بعد در حالیکه من توی آشپزخونه در حال تمیز کردن یخچال بودم وارد خونه شد . جعبه ی شیرینی رو گرفت سمتم و در همون حال گفت قرارداد تمدید شد . ( با افزایش مناسب اجاره بها ). دوباره خودش ادامه میده چی شد که هوس شیرینی کردی !؟! گفتم هوس که نه . مناسبت داره . میخنده میگه بابت تمدید قرارداد ؟! از حرفش خنده م میگیره . میگم نه بابا . کمی فکر کن . چند لحظه نگام میکنه و یهویی میگه " آخــــــــــــی مبارکمون باشــــــــــه ، سالگرد ازدواجمون ِ " بعد روبوسی و تبریک بهم ، نفری یه دونه شیرینی میل می نماییم :))) ادامه میده "خداییش با این همه درگیری ها به کل یادم رفته بود " . میگم خوبه یه اشاره رفتم سریع یادت اومد . میگه " خب با خودم گفتم تولدم که نیست پس صد در صد مربوط به ازدواجمون ِ " . بله ! یه همچین تقلبی زدن ایشون :دی 

** دیشب خواب خیلی بدی دیدم . خیلی بد . انقدر تو خواب نالیدم که حد نداره . آخرش از صدای هق هق و گریه م محمد بیدارم کرد و کمی آروم شدم . البته بعد از بیداری از تصور واقعیت خوابی که دیدم تا چند دقیقه هنوز اشک میریختم ولی زمانیکه محمد بیدارم کرد ناخودآگاه یه آه بلند کشیدم و به زبون اومدم خداروشکر خواب بود . بعد از اون تا چند دقیقه اشکم همینجور میومد و با همون حال دوباره خوابیدم که متاسفانه باز محتوای خوابم همونی بود که این همه آزارم داد . خدایا به عزیزانم سلامتی عنایت کن . واقعا نمیتونم با این واقعیت های تلخ ِ زندگی کنار بیام . شب خیلی سختی بود و حالا با اینکه کاملا بیدارم ولی ذهنم از خواب دیشب آشفته ست . 

*** امروز قراره محمد و یاس برن تا در آموزشگاه موسیقی ِ جدید ثبت نام کنن . پریروز مدیر آموزشگاه قبلی تماس گرفت و کلی با محمد حرف زد. محمد کلی دلیل آورد برای انصراف یاس از کلاسهای آموزشگاه ولی ایشون قانع نشدن و در نهایت قرار شد محمد امروز حضوری بره تا صحبت کنه . چند دقیقه ی قبل مجدد مدیر با خونه مون تماس گرفت و اینبار من باهاشون حرف زدم . میگه بخدا قسم من این مربی جدیدُ که تحصیلات آکادمیک موسیقی داره صرفا برای خاطر یاس و ساینا که هنرجوهای خوب ِ من هستن آوردم . ولی متاسفانه شما با انصرافتون از شرکت در کلاسهای این خانم مارو غافلگیر کردین . خیلی حرف زدیم . هم من و هم ایشون . گفتم خانم فلانی ایکاش قبل از اینکه به فکر تغییر استاد باشین یه مشورتی حداقل با ما و بچه ها داشتین . [مدرسه نیست که بگیم حالا تو این مدرسه ثبت نام شدن تعیین و تغییر معلم به عهده ی مدیره . کلاسهای خصوصی بود که درون آموزشگاه ایشون برگزار میشد . همینجوری برای خودشون استاد عوض کردن ...] خلاصه نه ایشون تونست منُ قانع کنه و نه من تونستم قانعشون کنم .در نهایت گفتم امروز که یاس نمیتونه کلاس بیاد ولی باباش میاد و حضوری با شما صحبت میکنن . 


  • سه شنبه ۹۳/۱۱/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">