MeLoDiC

سفرنامه :) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

سفرنامه :)

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۵۵ ب.ظ

ینم فندق [کاسکوی سخنگوی] رهاجون . در حالیکه روی کتیبه قدم میر پنج میزد روی چهره ی ما زوم کرده بود . البته اینجا به آقا حمید نگاه میکرد که در حال گول زدنش بود تا دوباره برش گردونه به لونه ش . 

گول زدنهای آقا حمید موفقیت آمیز نبود و طی یه جهش فندق از این سمت هال به سمت دیگه پرید ! 

اینجا قشنگ مشخصه که بنده چقدر ترسیدم . نه ؟؟؟؟ 

بعد از اینکه روی کتیبه ی پنجره ی رو به رویی نشست در حالیکه ما در حال جیغ و فریاد بودیم خیلی خونسرد نشست و میگفت " چیه بابا ؟!" کلی از این حرفش خندیدیم :)))))))))) اونم متوجه ی وحشت بیمورد ما شده بود . 

  • جمعه ۹۳/۱۱/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">