MeLoDiC

بازگشت ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

بازگشت ...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ق.ظ


* دیروز برگشتیم شهرمون و مستقیم رفتیم مزار! فاتحه خونی سر مزار دو تا مامان بزرگهام و داییام ....

**دیشب به قدری خسته بودم که بعد از مرتب کردن چمدون و ساکها بیحال شدم و بدون شام خوابیدم . خواب همکارمُ دیدم . تو خوابم میدونستم که فوت شده ولی خودش نمیدونست که دیگه زنده نیست . هیچ دردی نداشت . ازش جویای حال و احوالش شدم . گفت " ببین آوا ! دیگه هیچ دردی ندارم . خوبه خوم " دست و پاشُ بهم نشون میداد و میگفت دیگه ورم ندارن . روحش شاد .....

***امروز چهارمین سالگرد فوت دایی جونمه ( دایی بزرگم) ! لطفا برای شادی روح تمامی درگذشتگان یه فاتحه بفرستین .

  • جمعه ۹۳/۰۱/۱۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">