MeLoDiC

دلیل کمرنگ شدنم ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دلیل کمرنگ شدنم ...

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ب.ظ


 

* یـکشنبه 10 اسفند ماه :

بعد از اینکه محمد از کلاس برگشت رفتم خونه ی پریسا ! مامان اونجا بود و به اتفاق اونها در حال جمع کردن وسایل بودن . یه ساعت بعد به اتفاق پریسا مامانُ رسوندم خونه شون و مجدد خودم برگشتم اونجا . درگیر اسباب کشی بودن ... هرگز یادم نمیره سال قبل برای جابه جاییمون پریسا چقدر کمکم کرد . این روزها از باب وظیفه همراهیشون کردم بلکه لطفی که بهم داشت یه جورایی جبران شه . نزدیکای نه شب بود که داییش بار دومُ به پشت ماشین بست و منم تو ماشینُ تا جایی که میشد وسیله ریختم و به اتفاق پریسا و مامانش راهی شدیم . ولی قبلش رفتیم به دو تا داروخونه ی شبانه روزی شهرمون تا کمی داروی تقویتی و سرم برای پریسا و داداشش بگیرم ولی متاسفانه هر دو جا از دادن سرم امتناع کردن و با تعدادی آمپول تقویتی راهی شدیم سمت منزل جدید . به محض رسیدن آمپول حمیدُ زدم و مجدد با پریسا برگشتیم خونه ی قبلی . برای شام تخم مرغ نیمرو خوردیم که خداییش بهم چسبید . بعد هم تا ساعت دوازده و نیم شب دو نفری وسایلُ تا جایی که میشد جمع کردیم و فرشهارو جمع کردیم و چسب زدیم . ساعت دوازده و نیم بود که دیگه با ترس و دلهره راهی ِ خونه شدیم . وقتی برگشتم محمد و یاس خواب بودن ...

** دوشنبه 11 اسفند ماه :

برای ناهار خورش کرفس بار گذاشتم و نزدیکای یازده بود که مامان ِ پریسا اومد خونه مون . نزدیکای دوازده یه کاری براش پیش اومد که مجدد رفت سمت مرکز شهر . ازش خواستم هر زمان کارش تموم شد برای ناهار برگرده خونه مون . خلاصه 5 نفری ناهارمونُ خوردیم و اینبار از محمد خواستم که ما رو برسونه خونه ی پریسا اینا . سر راه مادرشُ دفتر وکالت پیاده کردیم و خودمون رفتیم خونه شون . محمد یه ساعتی کمکمون کرد و بعد به اتفاق یاس رفتن برای کلاس زبان . منم موندم با پریسا به شستشوی یخچال و فریزر و گاز و الباقی کارها ... دیگه تا داییش دومین بارُ ببره تا حد خیلی زیادی از کارها پیش رفت . حدودا هفت و نیم بود که دیگه خداحافظی کردم و برگشتیم خونه . سریع یه لقمه شام خوردیم و راهی محل شدیم تا از دایجون و زنداییم که برای روز بعد راهی سفر زیارتی به کربلا بودن خداحافظی کنیم . تمام فامیل اونجا جمع بودن . بعد از خداحافظی از داییم و همسرش رفتیم خونه ی مسیب دایجونم تا یه شب نشینی هم اونجا داشته باشیم . ساعت نزدیکای یازده و نیم شب بود که راهی شدیم . سر راه رفتیم خونه ی جدید پریسا اینا و سرمی که مادرش تهیه کرده بودُ به همراه ویتامین ب کمپلکس به حمید تزریق کردم و آمپول تقویتی پریسا رو هم زدم و ما را بخیر و آنها را به سلامت ... 

*** سـه شنبه 13 اسفندماه :

بدنم به شدت کوفته ست . کار این چند روزمون سنگین بود و بیشتر فکرم درگیر این ِ که منی که کمتر فعالیت داشتم انقدر بدنم درد میکنه حالا پریسا در چه حالیه . البته ناگفته نمونه که دیشب حباب کلی مشت و مالم داد :دی ! ولی پریسا .... بمیرم . حسابی خسته شد . امروز غروب باهام تماس گرفته میگه " آوا سرگیجه گرفتم نمیدونم از کجا شروع کنم به جمع و جور کردن . ولی امروز نتونستم هیچ کاری کنم و فقط دلم میخواد بخوابم " بنده ی خدا یه اسباب کشی یهویی و بی برنامه داشتن . حسابی بهشون فشار اومد ... 

غروبی خواهرم اومد خونه مون . یه ساعتی پیشمون بود هر چی گفتم برای شام نموند . 

 

+ با همکارای سابق بخش تو یک گروه وایبری کلی حرف زدیم . اون بین فهمیدم که دیشب توی استان گیلان (اگه اشتباه نکنم طالش ) یه پرستار خانم خیلی جوون بر اثر تصادف و آتش سوزی آمبولانس جان به جان آفرین تسلیم کرد . روحش شاد ... 

دو تا از بیمارهای ثابت و در واقع بیماران پیشکسوت بیمارستان شهرمون هم فوت کردن . ورود به گروه همکاران با خبر فوت سه عزیز همراه شد . خدا بخیر بگذرونه . 

آقای طالشی و جناب شعبان نشتایی انشالله که خداوند رحمتتون کنه . 

شنیدن خبر فوت افرادی که می شناسم این روزها خیلی دپرسم کرده ...

 


  • سه شنبه ۹۳/۱۲/۱۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">