MeLoDiC

باد شهر ما را در نوردید !!! :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

باد شهر ما را در نوردید !!!

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۰ ق.ظ


* از صبح زود [ روز شنبه] هوا دچار تغییرات جوی خطرناکی شد . وزش باد شدید . خیلی شدید . صدای هو هوی باد یه طرف و افت شدید دما هم مزید بر علت شد که یه گوشه بشینم و در حالیکه توی خودم مچاله شده بودم از سرما و ناگفته نمونه صدای وزش باد بلرزم ... نزدیکای ظهر بود که در تراسُ باز کردم تا ببینم بیرون چه خبر که متوجه شدم یک لنگه از دمپایی تراس و موکت جلوی در نیست . توی حیاط هم خبری نبود (البته از بالا نگاه کردم ) با محمد تماس گرفتم و گفتم وقتی برمیگردین خونه توی پارکینگ دنبال گم شده هامون بگرد . ده دقیقه بعد محمد و یاس در حالیکه یه تیکه موکت و یه لنگه دمپایی توی دستشون بود وارد خونه شدن . وقتی دمپاییُ روی بالکن میذاشت گفت " آوا اون یه لنگه ش کو ؟" گفتم همونجاست ! یه گوشه گذاشتمش باد نبره :/ ولی اگه شما اینجا دمپایی دیدی ما هم روی تراس خونه مون دیدیم ..... :دی سرمونُ خم کردیم ! دیدیم بلــــــــــــــه یه لنگه دمپایی به همراه خاک انداز توی باغ همسایه بغلی که فاصله ی دیوارشون از بالکن ما حدودا 5-6 متری میشه افتاده ... اونم وسط باغچه شون . چیزی حدود 9 متر دورتر از بالکن ما ... کلا ریسه رفتیم . داشتم تصور میکردم دمپایی و خاک اندازمون در هوا افتان و خیزان می رفتن :دی !!! 

** بـعد از ظهر یاس کلاس ویلون داشت . به اصرار محمد قرار شد من یاسُ برسونم کلاس . کمی زودتر رفتم تا ماشینُ گرم کنم . مجبور بودم ماشینُ کمی جابه جا کنم تا از پل جلوی خونه مون برم توی جاده . ماشینُ عقب کشیدم و نزدیک در حیاط موندم تا یاس خودشُ برسونه . یاس هنوز داخل ماشین نشده بود که یکدفعه یه Dish با پایه های سنگین و فلزیش از پشت بوم ساختمونمون که شش طبقه ست درست جلوی پای یاس کنار گل گیر ماشین محکم خورد زمین . برای لحظه ای هر دومون رفتیم تو شوک . یاس حسابی ترسیده بود . بمیرم ! اگه یاس تنها دو وجب جلوتر بود ........ خدایا شکرت !!!!! بقول شادی جان باید فقط بگم خدارو شکر که بلا از سر دخترم رفع شد . یاسُ به کلاسش رسوندم . برعکس همه وقت امروز کلی جای پارک پیدا میشد ولی از ترس اینکه نکنه از آسمون بلایی بر فرق سر من و ماشین نازل شه برگشتم سمت خونه . اون Dish با لب و لوچه ی کج و معوجش همینطور همراه باد اینور و اونور میرفت . کشون کشون بردمش انداختمش تو پارکینگ و یه سنگ بزرگ هم گذاشتم روش تا یه جا ثابت بمونه . ولی از شدت سرما دستام کرخت شده بود نشد از براتون عکس بگیرم ... 

+ در حال حاضر از شدت وزش باد کم شده . سوزش هوا شدیده . آسمون هم صاف و مملو از ستاره ... !!!


  • يكشنبه ۹۳/۱۲/۰۳
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">