MeLoDiC

گزارشی فشرده از این روزهام :) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

گزارشی فشرده از این روزهام :)

پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۵۲ ق.ظ


+ این روزها کاری ندارم جز رفتن به سر کار و برگشتن به خونه و جمع و جور کردنش

+ برای پریشب شام خونه ی "هیچکس" اینا دعوت بودیم و مامان اینا هم بودن ! هر چند من تا وقت گیر میاوردم میرفتم تو اتاق "هیچکس" و دراز میکشیدم تا خستگی پاهام در بره ! کارم زیادی سر پایی هستش

+ مُهرم رو تحویل گرفتم و حالا خیلی باکلاس زیر امضام رو مُهر هم میزنم . این مرحله ش رو خیلی دوست دارم

+ امروز عصر کارم و فردا شب هم شب کار ! تهه نامردیه . درست دو روزی که مدارس تعطیل هستن برای من شیفت عصر و شب گذاشته و هیچ جایی نمیتونم برم ... اقوامم خوش بحالشون شده الان

+ دیروز یه خرابکاری کردم که میذارمش ادامه ی مطلب !

+ این خیلی بده که حتی دیگه موقع خواب هم اجازه ندارم گوشیم رو سایلنت بزارم! 


  • پنجشنبه ۹۰/۰۸/۱۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">