MeLoDiC

دکتر+ مهمونی و نتیجه ارشد + پاگشا + چند خبر دیگه :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دکتر+ مهمونی و نتیجه ارشد + پاگشا + چند خبر دیگه

دوشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۲۳ ب.ظ


+ شنبه ۱۹ شهریور ماه :

روز قبلش اصلا یادم نیست چیکار کردیم و کجا بودیم . ولی اونروز ناهار خونه ی مامان بودیم به اتفاق علی دایجون اینا + اسما + سوگند و رها و کودک دلبندش

بعد از ظهر قرار بود بچه ها بمونن خونه پیش مامانی و ما بریم بازار 

 وای چه جمعیت کثیری ! سر جمع ۶ نفر  ... !!! البته من از بازارگردی بی هدف اصلا خوشم نمیاد ولی به دلیل اینکه باید میرفتم دکتر و همچنین بعلت سقلمه های مامانی بر این مبنا که " تو هم پاشو باهاشون برو " راهی مرکز شهر شدم .

اول کاری با "هیچکس" عزیزم تماس گرفتم و گفتم بیاد با من بریم مطب که تنها نباشم و بعد از ۱۵ دقیقه از هیئت مذکوره جدا شدم و به همراه "هیچکس " راهیه مطب شدم .

بعد از کلی انتظار وارد اتاق دکتر شدم و بعد از رویت کردن دستم ازم خواست یه آزمایش پوستی اورژانسی بدم که همین کارو هم کردم و مجدد برگشتم مطب ...

بر خلاف تصورات ۹ ساله ای که از حساسیت پوستی و اگزما داشتم تشخیص آزمایشگاه "قارچ" بود ولی بدون سرایت ! و خدارو شکر این بخش از قضیه به نفع من و مخصوصا اطرافیان بوده که از من مبتلا نشدن ولی همین عدم سرایتش باعث شد تا امسال همچنان اونو به حساب اگزما بذاریم  و تشخیص داده نشه ...

برای ریزش مو هم ازم سئوالاتی در این زمینه پرسید !

+ بابات مو داره ؟؟؟

* کم مو هستش 

+ داییات مو دارن ؟؟؟

* یکی در میون مو دارن  

+ ( در سکوت فقط خندید ) 

آخرش بهم گفت احتمالا ریزش موهات ارثیه ...

+ کم خونی نداری ؟؟؟

* دارم !

+ برای کم خونی چیکار کردی ؟؟؟

باید روزی دو تا قرص آهن بخورم که متاسفانه با هر ترفندی خوردم معده م درد گرفت + یک روز در میون هم فولیک اسید ...

( اوه مای گاد ) پس ریزش موهات از کم خونیت باید باشه ...

با این مصاحبه ی پزشکی داروهامو ردیف کرد و قرار شد که ۲۰ روز بعد برای معاینه ی مجدد برم مطب . برای کم خونیم هم قرص آهن خارجی تجویز نمودند که شکر خدا طی این دو روزی که دارم میخورم تا به حال معدمو اذیت نکرده 

از مطب اومدم بیرون استاد ن... رو دیدم . با هم احوالپرسی کردیم و کمی ازم در مورد وضعیت کارم پرسید و براش توضیح دادم . بعد دیدم ازم بابت معلق نگه داشتن درخواست دوستیم تو ف ب عذرخواهی کرد و گفت عذاب وجدان دارم که اد نکردم چون ارتباط ما اونجا تنگاتنگ فامیلی هستش و قراره غریبه ها رو وارد این گود فامیلی نکنیم که منم در جوابش گفتم اختیار دارین حق داشتین  ...

هر چند واسم فرقی هم نداشت  بنده خدا خبر نداشت که کلا یادم رفته بود که براش پیشنهاد دوستی ارسال کردم  

کمی بعد هم رهاجون به ما دو نفر پیوست و رفتیم شلوار مانی رو که تازه خریده بود رو عوض کردیم و موقع برگشتن هم "هیچکس" رفت خونشون و من و رها هم برای شام رفتیم خونه ی مامان . اون خیل عظیم هم دست از پا درازتر برگشتن خونه و تنها رهاجون برای مانی چند تا تیکه وسیله خرید ...

محمد هم عصری رفته بود چالوس عروسی و برای همین آخره شب آژانس گرفتم و با یاس اومدیم خونه !

+ یکشنبه ۲۰ شهریور ماه :

برای ناهار علی دایجون خونمون بود . بعد از ناهار راهیه خونه ی مامان شد تا خانواده و برادرزاده هاشو ببره به منزل پدریشون و برای شام هم صحبتش بود جایی برن . ما هم غروب رفتیم لباس یاس رو تحویل بگیریم که آقاهه گفت بمونین همین الان آماده میکنم . نشستیم و سه تا سه سوت لباس رو داد دستمون  

بعد هم محمد گفت بریم محل ! با حباب تماس گرفتم ببینم هست یا نه ! که دیدم میگه شما بیاین خونمون عمو اینا خونه ی ما هستن ولی من و آقامون میریم بازار و برمیگردیم . ما رو هم که دیگه شما کاملا شناختین ...  

رفتیم و سر پایی حباب و آقاشون و زنداییمو دیدیم و بعد به همراه آنیا (دختر داییم و دختر عمه ی یاسی ) رفتیم مزار و بعد از اونجا رفتیم خونه ی یسنا اینا و کمتر از یه ساعتی روز نشینی کردیم و برگشتیم خونه ی حباب اینا .

جاتون خالی شیرینی تولد همسرشون رو هم خوردیم و نوش جان کردیم 

سر شام ی...دایجون به همراه خونواده ش اومدن شب نشین که دختر داییم بهم گفت نتایج ارشد اعلام شده ... از اونجا که کد رهگیری باهام نبود اون بنده ی خدا فقط برای خودش رو دید که اونم مجاز نشد ...

 آخره شبی هم رهاجون به همراه پسر گلش به جمع ما پیوست و با ما راهیه خونمون شد . بدو ورود وارد سایت سنجش شدم و دیدم بله ! این بنده هم مجاز نشدم  حالا محمد اولش میگه اشکال نداره سال دیگه ! پشت بندش به رها میگه " حالا خودمونیم آوا کم کاری کرد "  خب راست میگه ! چی باید میگفتم ؟؟؟ خداییش کم کاری کردم  تا حالا هم از قبولی دوستام هیچ خبری نشده . نمیدونم بچه های دیگه چیکار کردن 

+ دوشنبه ۲۱ شهریور ماه :

امروز دایی محمد رو عمل کردن ! بعد از ظهر محمد به همراه خواهرش رفتن تا یه احوالی از داییشون بپرسن . امیدوارم هر چه زودتر حالشون خوب بشه ! داییش واقعا مرد دوست داشتنی هستش 

یاسی هم به اتفاق خاله ش و مانی جون رفتن خونه ی مادرجون  البته مامان هم امشب مهمون داره و من به دلایل کاملا استراتژیک دیگه موندم خونه و اونجا چتر ننداختم  !

الان هم محمد تماس گرفت که برای شام خونه نمیاد و من تنهام  گاهی اوقات تنها بودن خوبه ... امشب هم از همون شبهاست 

+ پیش بینی سه شنبه ۲۲ شهریور ماه :

برای فردا ناهار حباب عزیز توسط خاندان همسرش پاگشا میشه و ما هم دعوتیم  ... البته ما حکم اشانتیون رو داریم آخه فقط قراره اصلی ها دعوت باشن ولی ما از دسته ی فرعی ها دعوت شدیم  ! برای همین تصمیم بر آن شد که یاس رو هم بذاریم خونه ی مامانی اینا تا پیش خاله ش بمونه ...

دیگه نمیدونم فردا و فرداها چه خبر میشه ...

و اما چند تا خبر که این بین جا موند که بیان شه ...

+ پدر بزرگ دامادمون بعد از ماه ها مریضی دو روز قبل فوت شد ... بنده خدا خیلی عذاب کشید این اواخر ! برای آرامش روحش لطفا دعا کنین 

+ مادربزرگ "هیچکس" عزیزمون به دلیل کهولت سن بدحاله و بیمارستان بستری شده ! براش دعا کنین لطفا  

چهارشنبه مامان اینا به همراه رهاجون و پسرش قراره برای عروسی برن تهران . پنجشنبه عروسی دختر عموی این حقیر می باشد  برای خوشبختی تمامی زوجین جوان دست به دعا بشین لطفا 

+ با طرز نوشتنم به این نتیجه نرسین که سر خوشم ! اتفاقا دلم خیلی گرفته ...

همینا ....


  • دوشنبه ۹۰/۰۶/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">