MeLoDiC

عقد دختر داییم + سگ کشی + سئوالی از دوستانم :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

عقد دختر داییم + سگ کشی + سئوالی از دوستانم

شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۰، ۰۴:۳۱ ق.ظ


+ چهارشنبه ۱۶ شهریور ماه :

از صبح رفتیم محل مادری تا ببینیم برای مراسم عقد حباب به کمک نیاز دارن یا نه ؟! واسه خاطر حساسیت دستم کار خاصی نکردم و بیشتر حضور فیزیکی داشتم  ...

ناهار خونه ی ض...دایجون بودیم .

 غروبی هم با حباب کادوهایی که برای داماد بودُ کادو کردیم . بعد هم به همراه همسری و یاس رفتیم خیاطی تا اندازه های یاسی رو بگیره براش لباس مدرسه بدوزن ... اه که چقدر لباس فرم مدرسشون بــــــــــــــد رنگ بود . رنگ اصلیش سبز تیــــــــــــره به همراه زردی که روز جیب و سر آستینش کار شده  و همینطور دکمه های زرد ... حالم داشت بهم میخورد .

مقنعه هم سفید با نوار آبــــــی !!! کلا هنوز که هنوزه محوه این تناسب رنگها هستم  

من و یاسی هم کلی غُر زدیم ... آخه تا بحال همش لباسهای یاس به رنگ یاسی بود . حتی مقنعه ش . اونوقت با این لباس فرم مدرسه ی جدید دقیقا شبیه مدادرنگی میشه  

بمیرم بچه م میگفت مامانی یا منو ببرین همون مدرسه ی قبلی یا من دیگه مدرسه نمیرم 

برای شام هم خونه ی ض...دایجون بودیم !!!

آخره شب هم رها (آبجی کوچیکم ) کارهای آرایشی و پیرایشی حباب رو انجام داد و ما هم آخره شب رفتیم تغییرات حاصله رو ببینیم 

همون وقتها بود که دیدم خواهر شوهرم باهام تماس گرفت که " کجایین ؟؟؟ " در نهایتش گفتم تا شما برسین ما خودمون رو میرسونیم خونه ... داشتن از تهران میومدن و اطراف سلمانشهر بودن که تماس گرفتن . ما هم سریع آماده شدیم و اومدیم خونه .

پنج شنبه ۱۷ شهریور ماه :

صبح به همراه دایجون و محمد راهیه بازار شدم تا کمی خُرد و ریز بخرم . دایجون هم کار بانکی داشت و برای همین من ازشون جدا شدم . چیزایی که لازم بود رو خریدم . محمد هم سپرده بود براش یه پیراهن بگیرم که با مغازه داره نظرم یکی نبود . سر سایز هی بهم میگفت لارج ببر اندازشه  من هی میگفتم آقا همسرم قدش بلنده این آستیناش کوتاه میشه براش . خلاصه دیدم تفاهم نداریم زنگ زدم به محمد که خودت بیا انتخاب کن . بعد از کلی التماس خلاصه رضایت داد که خودش بیاد ... 

تا محمد از درب بوتیک اومد داخل فروشنده گفت وای آبجی همون ایکس لارج رو ببر ماشالله آقا دستاش کشیده هستش ... یه ساعت همینو بهش میگفتم قبول نمیکرد  خلاصه پیراهن رو خریدیم و به همراه دایجون برگشتیم خونه . محمد هم رفت سلمونی ...

دایجون اینا به اتفاق یاس رفتن سمت محل مادری و منم یه دوش گرفتم . بعد هم محمد اومد خونه و دوش گرفت و نزدیکای ۱ بود که ما هم رسیدیم خونه ی ض...دایجون اینا و ناهار خوردیم .

بعد از ناهار هم مشغول کارهای جانبی شدیم  ... من از ترس اینکه نکنه اونجا با کمبود آینه رو به رو شیم یه آینه ی دیواری کوچیک با خودم برده بودم . وقتی اونو از داخل ساک در آوردم اولش دختر داییام مسخرم کردن ولی بعدش که دیدن چقدر من در آرامش به کارها رسیدم کلی تشویقم کردن که خوب کردی که آینه آورده بودی 

خلاصه کلی به خودمون رسیدیم و بعد اونا هم کلی ازمون تعریف بی مورد  کردن و هی گوشهای منو درازتر میکردن که چی ؟! خوشگل شدی 

 حدودای ۵ صیغه ی عقد جاری شد . انشالله که خوشبخت شن  

شام هم اقوام دوماد رو برای شام دعوت کردن که همون شب پاگشای دوماد تموم شه ! حدودا ۱۵۰ نفر بودیم . همه هم فامیل ... آخه دوماد پسر عموی مامان ایناست و در کل دیشب خاندان جد مادری همه دور هم جمع بودن  خیلی خوب بود . البته جای دو تا داییام خالی بود . مخصوصا پدر حباب ... 

بعد از شام هم مراسم شکستن قند (قنداشکنی خودمون  ) به طرز بسیار جالبی برگزار شد و پسر داییم که در واقع پسر عموی عروس خانوم میشد این نقش رو ایفا کردن و ۲۰۰۰۰۰ تومن کاسب شد 

آخره شب هم تا حدودای ۲ اونجا بودیم و بعد راهیه خونه ی خودمون شدیم 

جمعه ۱۸ شهریور ماه : 

صبح تموم بدنم درد میکرد و نای تکون خوردن نداشتم . به هر شکلی بود برای یاس ناهار رو آماده کردم و خودم دو تا سرماخوردگی و یه استامنیفن کدئین خوردم و یه گوشه افتادم ... 

محمد از صبح زود رفته بود برای کمک به خاله اینا ... (خرمن داشتن) حدودای ۴ بود که اومد خونه ! اونم وقتی دید حال خوشی ندارم دیگه چیزی نگفت و گذاشت استراحت کنم

دقیق تا ۹ شب خوابیدم . تموم استخونهای بدنم درد میکرد ! وقتی چشم باز کردم دیدم یاسی پرید منو بوسید و میگفت مامانی ۷ ساعته خوابی  

این بین ظاهرا باباش بهش قول داده بود که بذار مامان بخوابه برای شام میریم بیرون .اونم کلی ذوق کرده بود که خلاصه من بیدار شدم ...  میگم نکنه من یکی از یاران اصحاب کهف بودم و خبر ندارم  

برای شام رفتیم فست فود ... بعد از همونجا رفتیم خونه ی ض...دایجون اینا تا شب نشینی داشته باشیم  

+ سگ دختر داییم اینا تو این دو هفته به دو نفر حمله کرد و پاهاشون رو گاز گرفت .

یکی راهیه اتاق عمل شد ولی اون یکی مراقبتهای سرپایی گازگرفتگی براش انجام شد و شوهر دختر داییم دیگه به این نتیجه رسید که اون سگ رو از بین ببرن .

 البته جز اون سگ ظاهرا سه تا دیگه هم اون اطراف بود که رسما دور و بر خونه ی اونا بودن و یه جورایی بقیه اونها رو هم از آن دختر داییم اینا میدونستن . به ظاهر جمعه ای مراسم سگ کشی داشتن  .

دو تا رو با تفنگ مورد هدف قرار دادن که بعد از تیر خوردن معلوم نیست کجا رفتن و یکیو هم دار زدن !

اون یکی فرار کرده بود و آخره شب برگشته بود خونه و جلوی حیاط خوابیده بود . بعد شوهر دختر داییم میگفت فردا قرار پسر داییم تفنگشو بیاره تا اینم از بین ببرن ...  

حالم خیلی گرفته شد وقتی اینو شنیدم .

جالب اینجاست در هر دو مورد حمله ، خود افراد سگ بدبخت رو تحریک کرده بودن .

ما آدمها حق زندگی و زنده بودن رو فقط برای خودمون می خوایم ... 

واقعا برای انسانیت به تاراج رفتمون متاسفم . خدا از سر تقصیراتمون بگذره 

+ شکره خدا هم حال یاسی خوب شده و هم کسالت باباجونم رفع شده . از احوالپرسی و نگرانی تموم دوستان ممنونم ! 

برای امروز عصر اگه خدا بخواد دیگه میرم دکتر پوست ببینم برای این دستم چیکار میکنه برام !!! 

+ یه سئوال ، حتما جواب بدین : اگه یه روزی بفهمین یکی که انتظار ندارین ازش دروغی بشنوین بهتون دروغ گفته چیکار میکنین ؟؟؟  میخوام فقط بدونم شما باشین چیکار میکنین !!! دنبال شخص خاصی نباشین . هیچ اتفاقی هم نیفتاده . فقط میخوام بدونم هر کی جز من باشه چیکار میکنه ... 


  • شنبه ۹۰/۰۶/۱۹
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">