MeLoDiC

در راه اماکن زیارتی ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

در راه اماکن زیارتی ...

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۰، ۰۱:۲۰ ق.ظ


+ دوشنبه ۳۱ مرداد ...

از شب قبل با جناب همسر قرار گذاشتیم که روز ۲۱ ماه مبارک بریم برای زیارت به اماکن مقدس و البته قبلش بریم دنبال یسنا و زندایی گرامی .

صبح با زندایی تماس گرفتم تا ببینم نظرش چیه که دیدم موافقن . به این ترتیب ساعت ۱۲:۱۵ از خونه به مقصد محل مادری حرکت کردیم . آبجی بزرگه هم همراهمون اومد تا یه سر به اقوام بزنه . بین راه اونو پیاده کردیم و خودمون رفتیم دنبال زندایی اینا .

اولش رفتیم امامزاده شیر علی (که بازم دقیقا نمیدونم اسم اصلیش چیه !!! ولی به همین نام میشناسیمش ) بعد از زیارت کمی تو بازارچه ش چرخ زدیم و ناگفته نمونه چند تا وسیله کوچولو هم خریدیم . یه قرآن کوچیک هم نیاز داشتم که اونم خریدم و دیگه همه ش همراهمه  

بعد از اونجا رفتیم مزار محل مادری زنداییم . اونجا هم یه زیارتی کردیمو  برای اموات فاتحه خوندیم . یه محل بالاتر هم امامزاده ای بود که رفتیم و منم رفتم سر مزار مادرشوهر خواهرم . کمی مزارش رو تمیز کردم و بعد رفتیم سر مزار چند تا دیگه از اقوام و فاتحه خوندیم . مزار شهدا هم که جای خود داره ...

از اونجا رفتیم امامزاده شیرود ... تعزیه خونی داشتن که چند دقیقه ای موندیم ولی به علت سر درد بدی که همون اول بسم ا... اومد سراغم زودتر راه افتادیم تا به جاهای دیگه هم برسیم . یاس هم یکی از همکلاسی هاشو دیده بود و کلی ذوق کرده بود .

بعد رفتیم مزار بابابزرگم اینا . کلی از آشناهامون اونجا دفن هستن . البته تموم این جاهایی که رفتیم یه زیارتگاه هم داشت .

بالای مزار پسر عمو و بابابزرگ محمد یه درخت انار خوشگلی بود که کلی هم انار داشت . ما هم چندتایی چیدیم و گفتیم می خوریم و فاتحه میفرستیم . آخره شبی دون کردیم که باید اعتراف کنم شدیدااااااااااااااااااااا ترش بود و کمی معدمو اذیت کرد ... و دیگه اینکه از شانسمون همین امشب شبکه ی مازندران یه فیلم سینمایی نشون داد به اسم " آن روز " که در مورد چیدن میوه از درخت دیگران بود ... حالا کمی فکری شدم . ولی تموم دلخوشیم اینه که درخت بالای سر مزار دو تا از اقوام محمد بوده ! شخصی که محسوب نمیشه ؟! میشه ؟؟؟  

از اونجا هم رفتیم مزار داییام و مادربزرگهام و کمی موندیم و فاتحه خوندیم و دیگه رفتیم سمت خونه ی یسنا اینا ... این رفت و برگشتمون چیزی حدود چهار ساعت و نیم طول کشید . منم شدیدا حالم بد شده بود که دورو بری ها ( محمد ) کلی سر به سرم گذاشت که تو همش مریضی ... !

خونه ی یسنا اینا یه ساعتی خوابیدم ولی موقع بیدار شدنم یاس خانوم زحمت کشید بلند صدا زد و یهویی از خواب پریدم و باز سرم گنگ شد و حسابی عصبی شده بودم .

برگشتنی رفتیم ابجیمو هم سوار کردیم و راه افتادیم سمت منزل .

بعد از شام آقای مدیر (همکار محترم جناب همسر) با سه بغل پرونده تشریف آوردن خونمون و به همراه محمد لیست ثبت نامی هارو از طریق تکنولوژی برتر (اینترنت) وارد کردن . از یاس هم پرسید که دوست داره همون مدرسه ثبت نام شه یا با پدرش بره مدرسه ی جدید ؟! که یاس خانوم دستور فرمودن که همون مدرسه . موقتا همونجا ثبت نام شد تا ببینیم خدا چی میخواد . شاید همونجا بره ! نهایتش اگه دیدیم خیلی سخت شده شاید جابه جاش کنیم به مدرسه ی جدید . البته اینو نمیدونم میشه یا نه ! خودم دارم میگم  

ساعت ۱۲:۱۵ نیمه شب کار ثبت نام تموم شد و همکار محمد هم رفت خونشون .

+ این عکس هم هنر یسنا هست که براتون در نظر گرفتم تا ببینید و لذت ببرید :)

اونیکه با فلش مشخص شده هم سهم من بود که جاتون خالی نوش جون کردیم  شدیدا هم خوشمزه بود  !

+ راستی یسنا یه جاروی جادوگری داره که هر وقت لازم باشه کسی براش کاری انجام بده سوار بر اون جارو به سراغش میره و طرف هم جرات نداره بگه "نه ! من این کارو انجام نمیدم "  ! دیروز هم پسر داییم مورد سو قصد قرار گرفت ولی خب جون سالم به در برد . حالا بماند که یسنا اشتباهی سوار جاروی جادوگریش شده بود . البته از عشـــــــــــــــــق انجیر  


  • سه شنبه ۹۰/۰۶/۰۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">