MeLoDiC

آوا و خواسته هاش :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

آوا و خواسته هاش

سه شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۳۷ ب.ظ


ساعت ۳ نصفه شب محمد با یکی از آشناها حرکت کردن سمت تهران تا برای اسباب کشی به دایجون اینا کمک کنن . حدودای ۸ صبح هم رسیدن !

الانم من و یاس تو خونه هستیم و اولین سئوالی که وقتی بیدار شد از من پرسید این بود که وقتی بابایی خونه نیست ما جایی نمیریم ؟! منم محکم بهش گفتم نه ! می مونیم خونه و جایی نمی ریم .

اگه غیر از این میگفتم میخواست دم به دقیقه گیر بده که پس کی میریم بیرون ... دلم برای بچه میسوزه . خودم دلم تنهایی میخواد در عوض اون میخواد بره بیرون . حالا میخوام راضیش کنم این دو روز رو بمونیم تو خونه و جایی نریم . امیدوارم تحمل کنه !

دیشب مرضیه بهم اسمس داده که طرح رو چیکار کردی ؟ بهش گفتم ثبت نام کردم . میگه از تعطیلی استفاده کن که بدبختیامون تازه داره شروع میشه . راست میگه ! کمی که فکر میکنم می بینم مشغول به کار که شم دیگه مرخصی بی مرخصی . حداقل تا یه مدت اصلا بهم اجازه نمیدن که حرفشو بزنم . یهویی دلم یه مسافرت توپ میخواد . چیزی که خیلی وقته نرفتم ... ولی باز می بینم برنامه مون برای مسافرت جور نیست . همیشه برای سفر یکی دیگه باید برنامه ریزی کنه تا ما اجراش کنیم . از این روش خوشم نمیاد . دلم میخواد خودمون یه برنامه سفر داشته باشیم اونم نه به خونه ی اقوام . جایی که مارو نشناسن و راحت دیوونه بازی در بیاریم ...

دارم چرت و پرت میگم . نه ؟

یاس داره آتش بس نگاه میکنه ! یه قسمتی هست که یوسف ماژیک رو تو دست چپش میگیره تا با کودک درونش حرف بزنه . به اینجاش که میرسه وسوسه میشم منم امتحانش کنم . گاهی حس میکنم کودک درونم حرف زیادی واسه گفتن داره ولی هیچ وقت بهش مجال ندادم و ندادن ...

چند شب قبل به محمد میگم دلم یه تنهایی میخواد . میگه از پنجره می ندازمت بیرون . یعنی چی دلم تنهایی میخواد ؟! ایکاش گاهی آدمها مجال تنها بودن به همدیگه رو میدادن تا بیشتر با خودشون خلوت کنن . دلم برای خودی که خیلی وقته مهار شده تنگ شده .

نمیدونم چرا دارم اینارو انیجا می نویسم . ولی واقعا دلم یه تنهایی میخواد . هر چند کوتاه !


  • سه شنبه ۹۰/۰۴/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">