MeLoDiC

گم شد ؟! فدای سرمان ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

گم شد ؟! فدای سرمان ...

سه شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۱۶ ب.ظ


دیروز تا ظهر که بخش دیالیز بودم و برای ناهار هم رفتم خونه ی مامان اینا تا بعد از ظهری بریم خرید کنیم . البته بعد از ناهار باباجون و مامانی رفتن مراسم چهلمه یکی از دوستان ( این چند روز کارمون شده فقط شرکت در عزاها ، خدایا مددی ) ...

یسنا هم قرار بود بیاد و لباسی که خریده بود رو به دلایلی تعویض کنه . حدودای ۴:۳۰ به اتفاق مامانی و یاس رفتیم سمت مرکز شهر و یسنا و اسما هم از سمت خودشون به ما ملحق شدن . یسنا که متاسفانه نتونست لباس دیگه ای رو تو اون مغازه انتخاب کنه و بعد از کلی بالا و پایین زدن قرار شد بمونه تا ۲۸م که خرید جدید برسه اونوقت بره شاید بتونه چیز مناسبی پیدا کنه ! البته خداییش ایراد لباس از پارچه بود و فروشنده بی انصافی کرد پولش رو بهش برنگردوند . بگذریم ...

بعد رفتم برای یاس پیراهن مجلسی و یه تونیک اسپرت و یدونه دامن شلواری خریدم . برای خودمم کمی خرید کردم و یه صندل مجلسی هم خریدم که متاسفانه وقتی رسیدیم خونه دیدم از اون خبری نیست ! خونه ی مامان هم نمونده بود . امروز هم بنده خدا مامان رفته کل مسیری که از کفش فروشی تا جاییکه تو ماشین نشستیمو پرس و جو کرده بلکه بتونه پیداش کنه که متاسفانه نشد ! اینم از این .... 

حدودای ۹ بود که دیگه راهیه خونه شدیم و من دیگه کلا از درد پا جون تکون خوردن نداشتم . آخه تا ظهر که بیمارستان بودیم و عصر هم کلی پیاده روی داشتیم . امروز دومین روز کارورزی جبرانیمون بود ...

یکی از بچه های دانشکده مون که ارشد رشت قبول شده امروز اومده بود بیمارستان . مریم ازش در مورد درصد دروس کنکور ارشد رو پرسید ولی اون انگار نه انگار . توجه نمیکرد . یه سریا چقدر زود خودشون رو میبازن ! خدایا کمک کن(فقط "ن" رو اشتباها "م" تایپ کرده بودم  ) من جز اون دسته نباشم  

دیروز غروب رفتم شارژ ای دی اس ال رو پرداخت کنم که متاسفانه شرکت بسته بود ... الان هم هر آن احتمال میدم که شارژش ته بکشه و افلاین شم 


  • سه شنبه ۹۰/۰۳/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">