MeLoDiC

هنر ترم هشتیا :× :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

هنر ترم هشتیا :×

يكشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۴۶ ب.ظ


اون جناب کِرم هنر موزیسین گرام ، دوشیزه انجل* پنجه طلا  !  که متاسفانه به دلیل استفاده ار کراکتر انحرافی نمیتونم لینک وبلاگشو بذارم  

و اون ۵ چهره ی مظلوم هم هنر دوست عزیزممممم روشنک چشم قشنگمه  

خداییش راسته که میگن هنر نزد ایرانیان است و بس  

دیگه چه میشه کرد ؟ وقتی در اوج نامردی میان و اسم بچه های گروه رو حتی از تو قرعه کشی اردوی دانشجویی شیراز در میارن اونوقت بچه هامون نباید انقدر هنرنمایی خودشونُ رو کنن ؟ منکه به داشتن چنین دوستانی افتخار میکنم

امروز استاد نداشتیم و کلا بچه ها اساسی در نبود استاد انجام وظیفه کردن . من جمله خودم ! در اولین فرصت جیم زدم و رفتم خونه  و برای اولین بار در طول تحصیلم تونستم درک کنم پیچوندن چه کیفی می ده  البته بماند که همش استرس داشتم که نکنه استاد منو خارج از بیمارستان ببینه !

برای فردا قراره بریم که برای فارغ التحصیلیمون و کارهای طرح با مسئولش گفتمانی داشته باشیم ! به آخرای تحصیل که نزدیک میشم انگاری وابستگیم به دوستام بیشتر و بیشتر میشه 

یکی دیگه از پرسنل بیمارستان امروز سن منو فهمید و دقیقا این شکلی بود  ! همراه بیمار هم که شنید نتونست زبون به دهن بگیره و سریع اظهار نظر کرد که " با اینکه من از این خانوم ۵ سال کوچیکترم ولی خداییش بزرگتر نشون میدم " ... البته منظورش به خودش بود !  نه اینکه بی عار باشما ! نه به خدا ولی نمیدونم چرا همه با سن من مشکل دارن  . خانومه میگه من همش فکر میکردم تو سن و سال همکلاس های خودتی ، نهایتا شاید دو سال ازشون بزرگتر باشی  . بهم میگه چهره ت بی بی فیسه   ما خانومها هم که کلا کشته مرده ی اینیم یکی بیاد بهمون بگه بهت میخوره کوچیکتر از سنت باشی و اونوقت دو تا گوش مخملی رو سرمون رشد میکنه و صدامون هم به نوع عر عر گرایش پیدا میکنه 

+ ناهار خونه ی مامان بودیم و یه لوبیا پلوی خوشمزه ای نوش جان نمودیم که لنگه نداشت ! نمیدونم چرا همیشه دست پخت مامانها انقدررررررر خوشمزه و دل چسبه ...

+ امروز تو بیمارستان دو تا فوتی داشتن ! اقوامشون هم بد حال میشدن و میاوردنشون اورژانس ... 


  • يكشنبه ۹۰/۰۳/۰۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">