MeLoDiC

یعنی چی اونوقت ؟! + اعترافات یک عدد خواهر :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

یعنی چی اونوقت ؟! + اعترافات یک عدد خواهر

دوشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۰، ۰۱:۱۸ ب.ظ


زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم

                                    پس تا زیباترین پایان با تو می مانم

 


خانومه که مبتلا به گیلن باره بود دیروز غروب فوت شد  . اینم از امروزمون که همون اول وقت حالمون گرفته شد ! خدا بیامرزدش .

پیره مرده حالش توووووووووووپ شده و کلی دخترم دخترم می کرد .

امروز بهش میگم : پدرجان خوبی ؟

گوشهاش کمی کم شنواست !

میگه : چی ؟ خوبم ؟

میگم : آره ! خوبی؟ بگو خوبم تا منم خوشحال بشم .

میخنده و میگه : اگه زوریه آره خوبم ...

وای چقدر چهره ش مظلومه وقتی میخنده . حرفهاش رو به سختی می فهمم . با گاز روی تراکئوستومیش رو فشار میدم و اون برام حرف می زنه  .

امروز همسری رفته مخابرات و درخواست قبض کرده . جالبه مبلغش ۴۱۰۰ تومان بوده . رفته بانک پرداخت کنه ! یارو برگشته میگه فقط ۴۱۰۰ تومن بوده ؟ ارزش داشت ؟

همسری هم بهش گفته : لابد انقدر با ارزش بوده که خطمون رو قطع کردن دیگه  

امروز هم تا اومدم خونه با مامانی تماس گرفتم . بعد از احوالپرسی انگاری یهویی یادش اومده دیشب چیکارش کردم  . حالا من بلند بلند می خندم اون از هزار جور فکرای ناجوری که همش هم به مُردنمون ختم میشه برام حرف میزنه . آخرش به خیر و خوشی خداحافظی میکنیم  مادره دیگه ! می دونم چقدر نگران شده ! حباب و یسنا هم تائید کردن که مامان خانومیم با خونه ی اونها هم تماس گرفته و ازشون در مورد ما پرسیده !  مامان عزیزمممممممممممممممم ، همین کارهاته که کشته منو 

مشخصه عنوان کم آوردم ! نه ؟  

+ چهارشنبه همسری و پنجشنبه باز هم همسری با یاس میرن اردو 

.

.

.

بعدا نوشت : ۲:۱۸ ظهر " دوشنبه "

اعترافات یک عدد خواهر دلسوز !

همین الان آبجیم تماس گرفته میگه دیشب داشتم " نقاب آ ن ا * ل ی ا " میدیدم که مامان تماس گرفت بیام خونتون ببینم چرا هیچ اثری ازتون نیست . منم موندم و تا آخره سریال رو دیدمُ کلا یادم رفت مامان چی گفته و باید بیام بهتون سر بزنم . دوباره ۱۵ دقیقه بعد مامان تماس گرفت و گفت چی شد ؟ رفتی ؟ تازه یادم اومد ای داده بیداد نیومدم . از ترس به مامان گفتم آره رفتم ولی هر چی در زدم کسی جواب نداد  بعد تا گوشیو قطع کردم تندی اومدم خونتون و ... که شد بقیه ماجرا 

یعنی من موندم این خواهرم چقدر دلسوزه ها ! از خوش مرامی هیچی کم نداره !  این ابجی ما همونیه که هر وقت براش مهمون میاد من می شم کوزت و اون میشه خانومه تناردیه !!!  دیگه چه میشه کرد ؟


  • دوشنبه ۹۰/۰۱/۲۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">