MeLoDiC

تشکر از همه ی دوستان خوبم :) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

تشکر از همه ی دوستان خوبم :)

يكشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۰، ۰۱:۳۷ ق.ظ


شنبه ۲۰ فروردین ماه :

بخش امروز واقعا شلوغ و پرکار بود . درست روزی که به نام ما زدن باید انقدر حالمون گرفته بشه ؟

دو تا بیمار بسیار بسیار بد حال داشتیم . بیمار من هم یه پسربچه ی ۸ ساله بود به اسم علی ! که یه موتوری بهش زد و فرار کرده بود . خدا خیلی بهش رحم کرد که زنده موند . 

وقتی وارد بخش شدم اول از همه رفتم سراغ تخت ۸ . بیمار قبلی نبود . کلا هیچ بیماری روی اون تخت بستری نبود . سراغش رو از پرسنل بخش گرفتم . متاسفانه شنیدم که گفتن " فوت شد " . خدا رحمتش کنه ! مشخص بود دیگه پیمونه ی عمرش سر ریز شده هست . 

امروز هم یه خانوم ۵۸ ساله با یه پیر مرد شدیدا بد حال بودن . می ترسم فردا وقتی وارد بخش میشم با تخت خالیشون مواجه شم ...

صبح زود وقتی جلوی اورژانس از ماشینمون پیاده شدم یکی از هم محلی های مامان رو دیدم ! با هم احوالپرسی کردیم و در حالیکه تند تند می رفت سمت اورژانس بهم گفت م...دایجونت اینجاست ! اومدم ببینم چی شده ! 

وای ! مونده بودم که چیکار کنم . نه می تونستم رفتن به بخش رو به تعویق بندازم و نه می تونستم نگرانیمو ندید بگیرم . با کیمیا تماس گرفتم تا ببینم سرویس دانشگاه کجاست ، که اونم بهم گفت اول شهرن و نزدیکه بیمارستان هستن . عملا دیگه ممکن نبود که برم اورژانس ... 

تو بخش هم وضعیت خیلی بهم ریخته بود . به خدا بعضی از پزشکان واقعا دلسوزن ! امروز یکی از اون دلسوزاش رو دیدم " دکتر رحمت " با چه تلاشی سعی داشت بیمار رو برگردونه ... خدا بهش سلامتی بده تا هر چه بیشتر بتونه خدمتگزار مردم باشه ! علی کار خاصی نداشت برای همین همش داشتم به اون یکی دوستم کمک میکردم که بیمارش شدیدا بد حال بود .

ساعت ۹ برای صبحونه از بخش خارج شدیم و مستقیم رفتم اورژانس و دایجون رو دیدم . حباب  هم باهاش بود ! بنده خدا رنگ به چهره نداشت .  داخل اورژانس که کار خاصی انجام ندادن و برای عصر باید میرفت متخصص ارتوپد ویزیتش کنه ! ده دقیقه ای موندم پیششون و بعد اونها رفتن سمت خونه و منم رفتم برای صبحونه . تا ۹:۳۰ که برگشتیم داخل بخش ! دکتر علی رو ویزیت کرده بود و درخواست انتقال به بخش جراحی رو داده بود . دیگه کارهای اونو جمع وجور کردیم و اونو فرستادیم بالا .

آهان امروز سمیه رو هم دیدم ! نوزادشُ آورده بود تا واکسن بزنه . گفت اسمش رو گذاشتن پارسا  . خودش هم کلی حرف داشت تا بزنه ولی خب ، من وقت نداشتم بمونم و گوش بدم  . تا ظهر هم درگیر بیمار گیلن باره بودیم . ایکاش زنده در بره ! بنده خدا سنی نداشت ... 

اینم یه عکس از غروب و ساحل و دریا

ظهر به اتفاق همسری و یاس اومدیم خونه و ناهار خوردیم و من کمی خوابیدم و یاسی هم تکالیفش رو انجام داد و اومد تو بغلم خوابید . ۳ ساعتی خوابیدیم  و بعد سه تایی رفتیم سمت خونه ی مامان اینا تا یاس رو اونجا بذاریم و خودمون برگردیم . بین راه مامان تماس گرفت که به اتفاق زنداداشم ساحل هستن و ما هم مستقیم رفتیم ساحل . دو ساعتی اونجا موندیم و کلی از زیبایی ساحل موقع غروب خورشید لذت بردیم ( عکس بالا هم مربوط به امروز بود . ماهیگیرهارو که میدیدم یاد ترانه ی ماهیگیر مازیار افتادم  ) و بعد به اصرار مامان برای شام موندیم .

بعد از شام از یاس و بقیه خداحافظی کردیم و اومدیم خونه . حالا برای فردا قراره همسری بره سمت ییلاق ! البته به بهونه ی شرکت در مراسم ختم میره ولی خب نمیشه تا اونجا رفت و از طبیعتش لذت نبرد . درسته ؟

از تموم دوستای خوبم همشهری عزیزم  ، یسنا جونم  ، شادی عزیزم  ، مامان یاسمین گل  ، مامان نگار مهربون  ،خرمگس عزیزممم ، الهام جونم  ، جوجوی نازم ، آقا احسان عزیز  که روز پرستارُ به من تبریک گفتن ممنونم 

از شادی عزیزم  و آقا یزدان  بابت پست های زیبایی که برام گذاشتن کمال تشکرُ دارم 

+ ویژه نوشت : از قول حباب عزیزم  میگم : " من که پخش مستقیم بهت تبریک گفته بودم  " . فدات شم ! چون به ترتیب کامنت ها اسم بردم برای همین اسم تو جا موند عزیزمممممممممممم  ! 


  • يكشنبه ۹۰/۰۱/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">