MeLoDiC

خستگیهامُ بگیرید ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خستگیهامُ بگیرید ...

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ

* بـخش ما توی بیمارستان تنها بخشی ِ که کموتراپی ( شیمی درمانی ) انجام میده . برای همین انواع و اقسام کنسرها رو با شرایط سنی متفاوت داریم . با روحیه های حساس و گاها بسیار بسیار دوست داشتنی . یکی از مهربونترین ها بعد از اینکه کلی رنج و عذاب ناشی از این بیماری کوفتی روتحمل کرد بعد از انتقال به بخش آی سی یو چند روز قبل از درد و رنج رها شد ... دلم آتیش گرفت وقتی پسرای جوونش با بغض اومدن تا از پرسنل بخش برای زحماتی ( به گفته ی اونها ) ! که برای مادرش کشیدن تشکر کنن ... یه خونواده ی خیلی خیلی محترم و با شخصیت . مادرشون حتی در اوج درد هم که بود صبورانه رفتار کرد و دردُ بهونه ی بد دهنی و استفاده از الفاظ تند قرار نداد . روحش شاد !!! 

** امروز یکی از بیمارهام که خانم بسیار بسیار جوونی بود یهویی بهم ریخت . باهاش صحبت کردم و کمی آروم شد . گفت دیگه خسته شدم . میخوام برم خونه مون . چند روز بچه هامُ ندیدم . دارو رو ازش جدا کردم و گفتم کمی قدم بزن ، به دوستات تو اتاقهای دیگه سر بزن ، هر زمان برگشتی خبرم کن بیام دارو رو وصل کنم . چند دقیقه بعد در حالیکه لچک سفیدی  به سر داشت و هندزفری به گوش ، اومد سمت استیشن . ازم بابت رفتار تندش عذرخواهی کرد و گفت دیگه حسابی کلافه شدم . گفتم چند تا بچه داری ؟! گفت دو تا . بچه هام دوقلو هستن و پنج ماهشون ِ ! چهار روز ِ ندیدمشون ........... 

این بیماری ِ لعنتی سر به فلک گذاشته . از هر نوع و استیجی ... میان و میرن ... 

زیادن ... خیلی زیاد !!!

  • يكشنبه ۹۴/۰۴/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۳)

چقدر وحشتناکه اوا
خیلی صبورید بخدا
خصوصا دیدن کودکان سرطانی
اشک ادم ناخوداگاه جاری می شه
پاسخ ** آوا ** :
دیگه چه کنیم جز صبر ..... 
خدا همه ی سرطانی ها رو شفا بده ایشالا
پاسخ ** آوا ** :
الهی امین ... 
فرمول بهشت
دل نوشته های یک نوجوان عاشق خدا
منتظر نظرات سازنده شما هستیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">