MeLoDiC

زندگی چارلی چاپلینی من ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

زندگی چارلی چاپلینی من ...

پنجشنبه, ۵ اسفند ۱۳۸۹، ۰۷:۴۵ ب.ظ


 

episode اول ..... :(

+ مکان : بخش خون بیمارستان ...

+ زمان ۷:۳۰ صبح

چهره به شدت برام آشناست و البته اسمش هم ... ولی هر چی به مغزم فشار میارم که این کیه چیزی یادم نمیاد !!! نای حرف زدن نداره . به اسم فامیل صداش میزنم ... فقط با گفتن یه "ه " میگه که حرفمو بهش بگم ... تابلوئه که حالش اصلا خوب نیست . نمیخوام با پرسیدن این سئوال به حال ظاهریش بی توجهی کنم . برای همین درجا ازش میپرسم الان کجات درد داره ؟ میگه کف پاهام داره میسوزه و گز گز میکنه ... صداش انگار داره از تهه چاه در میاد ! به زور دارم میشنوم که چی میگه . مامانش میگه دیشب تب کرده و هر کاری کردن تبش پایین نیومده . نگهبان میاد و از همراه میخواد که پایین باشه !

ازش میخوام که بره ! بهم میگه پس حواست به دخترم هست ؟ بهش قول میدم که از کنارش تکون نمی خورم . سریع دستکش یکبار مصرف مشمعی و لاتکس می پوشم و شروع میکنم به پاشویه بیمار . حرارت بدنش ۳۹.۸ درجه ... هر کاری میکنم پایین نمیاد .

ازش خواهش میکنم که کمی مایعات بیشتری بخوره تا دفع داشته باشه ! شاید به این شکل کمی عفونت رو دفع کنه . ولی نای خوردن نداره . با اشاره منو متوجه میکنه که دهانش هم زخمه ...

نگاهش آشناست . دیگه تو نگاه آشناش هیچ اثری از امید نمیشه دید ... صورت ظریفش کاملا زرده . پرونده رو بررسی میکنم ولی چیزی دستگیرم نمیشه . چون با تشخیص برست کنسر بستری شده ولی درمانش عفونی هست . داخل زونکن میگردم و برگه های پاتولوژی رو بررسی میکنم ... برست کانسر و بالطبع اون متاستاز منتشر کبدی ...

نشونه های یرقان کم کم داره رو صورتش و پوست بدنش تظاهر پیدا میکنه ... وقتی میخوام از کنار اتاق دوم عبور کنم یهویی به خاطر میارم . همون بیمار هفته ی قبل ! تخت ۳ ... حالم به شدت بهم میخوره ! در طی این هفته چه بر سرش اومد ؟ اون همه امید که تو چشماش دیده بودم چی شد ؟ اون همه شادابی ؟ اون همه اشتیاق برای صحبت کردن با بچه ها ... میشناسمش !!! مادر همون سه تا بچه ...

خدایا بهش رحم کن  !!! بعد از زمان استراحتمون که به بخش برمیگردم میبینم نشسته و بالش رو بغل کرده و کاملا خم شده روی بالش . تا منو میبینه خیلی اروم بهم میگه پشتمو می مالی ؟ درد دارم ! باز دستکش میپوشم و شروع میکنم به ماساژ پشتش ... اشک تو چشمام حلقه بسته و خیلی خودم رو کنترل میکنم که راه نیفته !!!

اون زیر لب زمزمه میکنه که " خدایا دیگه خسته شدم ، خلاصم کن "

من تو دلم به یاد میارم این ترانه رو " خستگیهامو بگیرین ! غمه چشمامو بگیرین ! دردُ از تنم بگیرین ! بذارین برم از اینجا ... " اشکم راه افتاده ! کمی خودم رو به سمت پشت نحیفش میکشم که شاهده اشک ریختن من نباشه ... 

episode دوم .... :)

+ مکان : سلف دانشکده

+ زمان : حدودا ۱۰:۱۵ صبح امروز

مشغول صحبت کردن با بچه ها هستیم که یهویی یکی از بچه های گروه "ف" چای رو برمیگردونه روی خودش !اونم چه چایی !!! چای داغی که تازه ریخته بود . اونم رو لباسهای سفید رنگ کارورزی ... اولش می ترسیم که نکنه پوستش تاول بزنه ! بعد خودش میخنده و ما هم به دنبالش می خندیم ... موندیم باید چیکار کنیم !!! به هر شکلی هست هدایتش میکنیم سمت رختکن... روپوش و شلوار یکی از دوستاش رو که آف هستُ برمیداره می پوشه !!! صحنه ها و حرکات بقدری خنده داره که نمیشه نخندید ...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید از بس خندیدم هم شکمم درد گرفته و هم کتفم ... به هر شکلی هست مرتبش میکنیم و بر میگردیم تو بخش !!!

episode سوم .... :(

+ مکان : استان باران خیز مازندران

+ زمان : از ساعت ۱ تا ۱:۲۰ ظهره امروز

بارون به شدت میباره و غافلگیرمون کرده ! زیر بارون منتظر ماشینم ولی انگاری هیچ کدوم از این ماشینها سرشون به سمت شهر ما هدایت نمیشه  ایکاش علی دایی بود تا با یه کف گرگی ماشینهارو هدایتشون میکرد به سمت شهر محل زندگی من ... " ( *با احتباس از طنزی که دیشب دیدم   ) هیکلمون که موش نیست ولی ظاهرمون دقیقا شبیه به موش آب کشیده ی قصه ها میخوره ... همسری فرت و فرت تماس میگیره که آوا جان کجایی ؟ میگم زنگ نزننننن تو گوشیم آب میره  ... بعد از بیست دقیقه انتظار خلاصه سوار ماشین میشم ... تموم صورتم خیسه خیسه !!! سرد هم هست و می لرزم ! به راننده میگم ممکنه دستمال کاغذی بهم بدین ؟ دست میبره و یک برگ دستمال بهم میده . دستمال همینکه تو دستم میاد خیس میخوره ! حالا این من هستم ُ یه برگ دستمال خیس شده از رطوبت دستم و یک عدد عینکی که انگاری باهاش شیرجه زدم تو آب و صورتی که قطرات اب ازش همینجور می چکه ... عجب آدم خسیسی بوده این راننده ...

میرسم به کمر بندی و میخوام پیاده شم ! میبینم همسری هنوز اونجا منتظرم مونده کلی و دلم قربون صدقه ش میرم ... ! 

episode چهارم .... :)

مکان : منزلمــــون

+ زمان : ۱۵:۵۴ عصـــــر

برای خودم مشغول ویرایش مطالب این پست هستم که همسری با یه لبخند ژکوند وارد میشه و سوئیچ رو میگیره جلو روم و میگه " سوئیچ پراید صفر ، مبارکه "  خلاصه بعد از چهار سال و اندی تونستیم پیکان دسته چندم رو به پراید صفر ارتقا بدیم . خدایا شکرت ! به امید ارتقای بالاترمان  ... Yah

خلاصه که پیکانی که باهاش بیش از چهار سال خاطره داشتیمُ دادیمش رفت ... رفیق روزهای تنهاییمون بود  نمیذاشت حوصلمون سر بره تو خونه ... 

.

.

بعد از ثبت موقت مطلب نوشت :

episode پنجم....Heart Smile

+ مکان : کناره پی سی توی اتاق خوابمون

+ زمان : ۷:۴۳ شب

همسری رو نشوندم کنارم و دارم مطالب این پست رو براش میخونم ... میگه خودت نوشتی ؟؟؟

گفتم : خب آره ! میخنده و میگه می بینم تند تند داری تایپ میکنی پس بگو ...

میگم خب حالا تو بگو چی بنویسم ؟

میگه :"من عاشقتم ! In Love تو هر چی دوست داری بنویس ... "

+ غروبی همسری رفته بود که یاس رو بیاره خونه ! ولی طی تماسی میره نمایشگاه تا مشتری پیکانمون رو ببینه و طرف همون موقع می پسنده ! همسری هم میاد مدارک رو میبره و پیکان رو قولنامه میکنن ... و این چنین شد که امشب هم یاس موند خونه ی مامان اینا

+ خدایا کل جهان را آلودگی فراگرفته است ! چند روزی تعطیل نمیکنی ؟؟؟


  • پنجشنبه ۸۹/۱۲/۰۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">