MeLoDiC

انصافا به کسی ربطی نداره ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

انصافا به کسی ربطی نداره ...

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۵ ق.ظ

چرا ما یاد نمیگیریم به نظرات کاملا شخصی دیگران که ما هیچ دخل و تصرفی در اون نداریم احترام بذاریم ؟ به خاله ی دوماد چه که دوماد میخواد با دختری ازدواج کنه که قبلا شیرینی خورده ی دیگری بوده ؟ اصلا به اون چه که بخواد بره واسه خودش پرس و جو کنه و بعد با فهمیدن این موضوع فکر کنه کشفیات جدیدی داشته که باید یهویی شب بله برون خواهر زاده ش بریزه تو داریه تا همه رو مثلا آگاه کنه ایهاالناس این دختره قبلا قرار بود ازدواج کنه که بهم خورده ؟ که مجلس نامزدی رو به گند بکشونه و همه رو بجون هم بندازه . در حالیکه هم دوماد می دونست و هم پدر و مادر دوماد و بین خودشون این مسئله تموم شده بود و الحق که به کس دیگه ای مربوط نمیشد . اونوقت خاله خانم باد به غبغب بندازه که من کشف کرد و شما نفهمیدین دختره رو بهتون انداختن ... 

هر چند اون شب با وساطت بزرگترها و ترک کردن مجلس توسط خاله خانم بله برون هر چند با سردی و ناراحتی ولی خب انجام میشه ... در عوض اون چیزی که عاید این دختر و پسر جوون میشه سکته ی قلبی ناشی از استرس این اتفاق برای دوماد بخت برگشته بود که در نهایت باعث شد بعد از هزینه ای هنگفت بابت عمل جراحی مغز تحت نظارت غیر مستقیم دکتر سمیعی و برگشتن از کما ،منجر به مرگش بشه !!!

حالا هر چقدر بگیم این پسر زمینه ی سکته رو داشته ! ولی خداییش اون خاله خانم می تونه بعد از این با خیال آسوده زندگی کنه ؟ یا مثلا مادر پسر با خودش نمیگه کاش اون شب بجای اینکه سکوت کنم ایکاش در جواب خواهرم میگفتم به تو چه ... عروس ماست تو چه کاره ای !؟

یا اصلا پدر دوماد با خودش فکر نمیکنه ایکاش پسرم با بیوه ای که چند بچه داشت ازدواج میکرد ولی حالا بود ؟! چرا ما یاد نمیگیریم هر کجا حد و مرز خودمون رو بدونیم و پامون رو قد گلیممون دراز کنیم و نه بیشتر ؟

پسر بخت برگشته مُرد ! سومش هم تموم شد ... ولی دلم بحال اون دختره بیست ساله می سوزه که تو بله برون بعدیش خاله ی دوماد جدید میخواد کشفیاتش رو فریاد بزنه که ایهاالناس این دختر قبلا دو بار نامزد کرده تازه سر یکی رو هم خورده .... 

بیچاره اون دختر !!! 

.

.

.

لازمه یه توضیح اضافه بدم اونم اینکه دوماد همون شب تحت تاثیر هیجانات ناشی از این استرس سکته میکنه و بعد از مجلس راهی بیمارستان میشه. زیر آنژیوگرافی قلبی نهایت لخته جابه جا میشه و بع عروق مغزی میرسه و باعث انسداد میشه و پسر بیچاره میره تو کما . بعد از کلی مکاتبه کردن با دکتر سمیعی قرار میشه که عمل جراحی توسط اکیپ ایشون و تحت نظارت غیرمستقیمشون که به صورت فیلمبرداری حین عمل و ارسال روی شبکه بوده ایشون تیم جراحی رو مدیریت کنن همین اتفاق هم میفته و خدا میدونه چقدر هزینه کردن... در ابتدا عمل موفقیت آمیز بوده پسر از کما خارج میشه . از نظر حسی و گفتار همه چی طبیعی بود حرکت هم جزیی بررسی شده بود ولی نمیتونستن بطور کامل حرکت بیمار رو چک کنن چون استراحت مطلق بوده و برای اینکه فشار عصبی بهش وارد نشه سعی میکردن با دارو آروم نگهش دارن . همکارم چند روزی مرخصی داشت و قرار بود خیلی زودتر از اینها برن ترکیه ولی واسه خاطر همین پسر که از اقوامشون بوده مسافرت رو کنسل میکنن تا اینکه پسر به هوش میاد و اینا که میبینن حالش خوبه دوباره تصمیم میگیرن راهی سفر شن . ما در خیال خودمون میگفتیم الان همکارمون در انتالیا واسه خودش خوش میگذرونه تا اینکه دیشب فهمیدم اون جوون بیچاره فوت شده و اونها هم هنوز درگیر مراسمش هستن ... 

  • پنجشنبه ۹۷/۰۶/۲۹
  • ** آوا **

نظرات  (۳)

چقدر وحشتناک بود ..
چی می کشه اون دختر ...
پاسخ ** آوا ** :
خیلی حس بدیه . خدا بهش صبر بده
عجب حکایتی ..
بیشتر از پسره دلم برای دختر بیچاره سوخت :( 

نمیدونم چرا این خاله ها انقدر پیگیر خواهرزاده های پسرشون هستند..لابد دوست داشته که داماد خودش بشه ! 
اصلا چه دلیلی داره شب بله برون قشون کشی کنند و عمه و خاله رو با خودشون ببرن؟
خانواده داماد و خانواده عروس باشن و تمام.. اونا موقع عقد تشریف بیارن😒
پاسخ ** آوا ** :
اره متاسفانه با جون یه جوون بازی شد و سرنوشت یه دختر مفلوک تر... 
اونیکه بخواد فضولی کنه کرمش رو هر کجا در هر زمانی میریزه . اگه سر عقد همچین سر و صدایی میشد که بدترم بود . جلوی کلی مهمون غریبه و غیر خودی .... کلا همچین آدمهایی باید سرشون رو بذارن و بمیرن . همه احترام بزرگتریشون رو دارن که همچین مواقعی میگن شما هم تشریف بیارین . هر کی باید شعورش برسه دعوت شدن به منزله ی همراه بودنه و بس . نه اینکه بشی صاحب نظر و اینطور سیاه بازی در بیاری و اخرشم نتیجه بشه اینی که الان یه خونواده داغ دار پسر جوونشون هستن و دختری که باز شکست خورده و تا بخواد کمر صاف کنه چه بسا باز یه بیشعور بهش سرکوفت نزنه که سرنوشت تو سیاه بوده ... 
والا من سر داداشم به خودم اجازه ندادم که نظر شخصیم رو دخیل تصمیم اونا کنم . نظر دادن مال وقتیه که ازت نظر بخوان و بگن به نظرت طرف خوبه به دردمون میخوره ؟ نه اینکه بگن فلان شب خواستگاری یا بله برونه شمام تشریف بیارین ... اونجام جوگیر شیم پته مته ی دیگری رو بریزیم روی آب که آره من تونستم این چیزارو استخراج کنیم ... 
خدا چرا ماها "آدم" نمیشیم؟ :(
پاسخ ** آوا ** :
نمی دونم ... کلا جدیدا ایرانی جماعت از انسانیت آدمهارو ناامید میکنن . 
یارو شاهزاده ی مملکت رفته با یه زن مطلقه ازدواج کرده اونطور جشنی به اون باشکوهی برای عروسیش گرفتن اونوقت اینجا یه پسر جوون با کلی امید به دختری دل ببنده و گناهش این باشه که اون دختره بدبخت قبلا به یه عوضی بله گفته و شیرینی خورده ی هم بودن ... نتیجه ی این دل بستن هم بشه این !!!! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">