MeLoDiC

تصمیم آوا یا شایدم کبرا :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

تصمیم آوا یا شایدم کبرا

چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ق.ظ

* بـهمن 93 وقتی تصمیم گرفتم که دل به دریا بزنم و تصمیمم رو عملی کنم خرت و پرتم رو داخل این ساک و کوله ریختم و راهی شدم . می دونستم راهی که انتخاب کردم پر از طعنه و کنایه ست ولی عزم کرده بودم که گوشهام در و دروازه باشه و صبرم زیاد . گفتم بذار بقیه فکر کنن تو خودخواهانه همه رو فدای خودت کردی . الانم اصلا برام مهم نیست بقیه چی فکر کردن مهم برای من این بوده که حالا به نسبت اون چیزی که میخواستم نصیبمون شد .

دیشب عکسهای آرشیو رو بالا و پایین میکردم یهویی چشمم به این عکس افتاد . احتمالا اون زمان برای وبلاگم این عکس رو گرفته بودم :) 

هر چقدر اون زمان با کوله باری ناچیز استارت زدم امروز در این لحظه یه اتاق پر از وسیله دارم که هنوز جمع نکردم و با خودم فکر میکنم چرا یادم رفته که دیروز چند تا کارتن واسه جمع آوری وسایلم پیدا کنم ؟ البته نه اینکه یادم رفته باشه ! از چند روز قبل این مهم رو به گردن باباحاجی انداختم ولی خب انگار زیادی جدی نگرفت ... !

امروز که خواستم این عکس رو پست کنم گیج میزدم . باورم نمیشد که اینطور مستاصل به گزینه ها نگاه کنم و یادم نیاد قبلا چیکار میکردم . نشونه های آلزایمر نیستا ! نشونه ی آدمهای بی معرفته . وقتی بی معرفت باشی یه چیزایی رو کم کم فراموش میکنی . 

** حـالا که این پست رو ثبت میکنم یه تصمیم دیگه ای دارم و افکار دیگه ای توی ذهنمه . البته اینبار نمیشه به همین راحتی خودم و دیگران ( منظورم محمد و یاس ) متقاعد کنم که عملیش کنیم . ولی هر روز که چشم باز میکنم بهش فکر میکنم و هر لحظه به خودم میگم " این هم شدنیه ! کافیه بخوای " 

*** یـاس دیشب به اتفاق دایجون اینا مثلا راهی شمال شدن ( یادم نره ! بنویسم که دیشب شب ِ تاسوعای حسینی بوده ) ولی الان تماس گرفتن و سر از اصفهان در آوردن . ناگفته نمونه من از تصمیم های یهویی خیلی خوشم میاد . البته تصمیمی که یهویی باشه ولی با چاشنی مدیریت درست . لذت سفر به همین یهویی بودنشه . مثلا یهویی به خودت بیای ببینی تو دل ِ کویری یا تو یه جاده ی سر سبز جنگلی ! 

  • چهارشنبه ۹۷/۰۶/۲۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">