MeLoDiC

به گمونم دیوونه شدم ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

به گمونم دیوونه شدم ...

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ب.ظ

* یـادمه وقتی بچه بودم یک روز باتفاق خواهر کوچیکم رها تو هال نشسته بودیم و در ورودی خونه باز بود . همینطور که مشغول بودیم یک آن هر دومون میخکوب شدیم و زُل زدیم به بیرون ... یک چیزی مثل دودی غلیظ و منسجم از جلوی ایوون خونه مون رد شد و به سمت بغل خونه رفت . من مطمئن بودم چیزی که من دیدم رو ، رها هم دیده . ولی هیچکدوم چیزی نگفتیم . من حتی نترسیدم ... 

تا حدودای چهار سال قبل ! همون روزی که من تست میزدم واسه اون استخدامی مزخرف ... همون روزی که تو خونه تنها بودم و یاس و بقیه بدون اینکه تلویزیون رو خاموش کنن از خونه رفته بودن. همون روزی که شبکه ی چهار یه فیلم نسبتا ترسناک داشت. من تست میزدم و حواسم به فیلم نبود. اون وسطا دیالوگی از دختر بازیگر شنیدم که برام جذاب بود بلند شدم از اتاق رفتم تو هال تا برای تایم استراحت فیلم رو ببینم ولی هنوز دو قدم از اتاق خارج نشده بودم که تلویزیون خاموش شد . اولش فکر کردم شاید برای لحظه ای نوسان برق داشتیم . دوباره روشن کردم و نشستم ولی هنوز دو دقیقه نگذشت که باز خاموش شد . انگار آزمون و خطا بود . تی وی رو روشن کردم برگشتم تو اتاق خودم چند دقیقه گذشت و خاموش نشد . دوباره رفتم توی هال باز خاموش شد . باز هم نترسیدم . چیزی درون من می گفت : " اهمیت نده " ! دستام رو به نشونه ی تسلیم گرفتم بالا و گفتم " تسلیم میرم تست میزنم " برگشتم تو اتاق . کمی بعد به خواهرم زنگ زدم دلم میخواست در موردش با کسی حرف بزنم تا کسی بهم اطمینان بده من توهم زده نیستم . تا لب باز کردم و شروع کردم به تعریف رها گفت " من که بهت گفتم اون هست ولی تو نمی خوای باهاش ارتباط برقرار کنی و در ادامه گفت یادنه اون سال توی حیاط اون مه غلیظ از جلوی خونه رد شد ؟! گفتم مه نبود دود بود . دود غلیظ ... گفت من اونو به غلظت یک مه دیدم و مطمئنم تو خیلی واضح تر دیدی ... " 

حالا چرا بعد این همه سال اومدم اینارو نوشتم !؟ چون یه جایی در درونم میگه خودت رو خلاص کن انقدر تو خودت نریز... میخوان باور کنن میخوان نکنن . من قرار نیست خودم رو به دیگران ثابت کنم . 

میخوام راحت بنویسم . میخوام راحت بنویسم "پ" هر وقت چیزی رو گم میکنه بهمراه مادرش دست به دامن من میشن که فلانی ما فلان چیز رو گم کردیم و هر بار من میگم باباجان شما خیلی قضیه رو جدی گرفتین ! و تاکید میکنن که تنها کار خودته . مثل همون وقتی که سنگ تولدش رو گم کرد و من با صراحت گفتم توی کیف صورتی ! رفت سراغ کیفش و گفت نبود و یکماه بعد هیجان زده تماس گرفت که " میدووووونی چی شد توی ریخت و پاش کمدم یه کیف صورتی پیدا کردم که قدیمی بود و به کل یادم رفته بود اون رو دارم سنگ تولدم داخل اون بود " یا وقتی که جزوه ی دوستش رو پیدا نمیکرد و من اصرار داشتم طبقه ی بالای یک کشو ! هر جایی رو که فکر میکرد گشت ولی پیدا نکرد و آخره شب پیام داد که جزوه رو تو کشوی بالایی دراور که جای لوازم آرایشش هست پیدا کرد.

امشب خیلی یهویی تصمیم گرفتم بیام و بنویسم . کاغذ تا شده رو بین صفحه ی خونده شده ی کتابم گذاشتم و شروع کردم به تایپ ! فوق فوق فوقش اینه که بگین آوا دیوونه شده :) 

شایدم دلم خواسته کمی خیال پردازی کنم !!!

#حس_ششم

این دسته از نوشته ها رو با موضوع حس ششم دسته بندی کردم .

  • چهارشنبه ۹۶/۱۲/۰۹
  • ** آوا **

نظرات  (۲)

وای آوا حتما بیشتر بنویس... از کجا اون چیزا رو میدونستی؟ بنویس بنویس
پاسخ ** آوا ** :
واقعا بنویسم ؟؟؟ :) باشه سعی میکنم کم کم بنویسم 
قضیه ش پیچیده ست . خودمم نمی دونم فقط میدونم که پیش بینی هام درست بود . 
من هم تجربیاتی در این مورد دارم و دلم می خواد بیشتر در این مورد برام بنویسی.....
البته به قول شما من هنوز شک دارم اما گاهی ...گاهی فکر می کنم توهم زدم شاید
پاسخ ** آوا ** :
سلام. ممنون از توجهتون. حالا سعی میکنم کم کم گذری کنم باتفاقاتی که برام افتاده و بنویسمشون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">