MeLoDiC

یه روز پر از هیاهو ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

یه روز پر از هیاهو ...

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۸۹، ۰۹:۵۲ ب.ظ


سلاااااااااااااام 

خوبید ؟ خوشید ؟ سر حالید ؟

من چرا انقدر خوبم الان ؟  یه مشکلی هست به یقین !!! خدا به خیر بگذرونه ... البته بگما تا ظهر قیافمو حالم دیدنی بود . یه آوا بودم با کلی استرس . به قول بچه ها که میگن تو همه چی رو سخت میگیری ! اخه شما بودین چکار میکردین ؟؟؟ ۶ ترمه که زبونم مو درآورده به مسئولین ذیربط میگم چرا ما تو بیمارستان شهرمون کمد نداریم تا وقتی این لباسهای وامونده رو عوض میکنیم بذاریم توش . از اینور کمد نداریم از اونورم وقتی کیفمون رو می بریم تو بخش باید بگردیم یه جایی که دور از چشم سرپرستار هست پیدا کنیم تا کیفمون رو اونجا بچپونیم که نکنه یه وقت داد و بیداد راه بندازه !

گاهی هم که یه سرپرستار عقده ای پیدا میشه که اصلا ادب نداره . درسته که قانون قانونه ولی برای اعمال قانون هم میشه باادب برخورد کرد . نه ؟؟؟ یادم باشه یه وقتی سرپرستار شدم  امروز رو یادم نره .

امروز برداشته از پشت پرده ی پنجره کیفم رو پیدا کرده ! یه جیغ بنفش کشیده که این دیگه چیهههههههههههههههه !!! انگاری ببخشیدا نجاست دیده باشه  گفتم کیفه منه خب چیکارش کنم ؟! داده دستم میگه بگیر برو به سلامت ! دفعه ی بعد جاش تو سطل آشغاله ! ادب رو حال کردین ؟  (این الان تلخ ترین لبخند دنیاست)

منم که حساااااااااااااااااااااس !!! بغض کرده بودم و اصلا دوست ندارم جلو بقیه باهام بد صحبت شه اونم جلوی دو تا خدماتی !!! خیلی بهم برخورد . آخرش هم بنده خدا مربیمون باهام اومد و کیفمو گذاشت تو کمد خودش و گفت از فردا یه کاریش کن !!! و من موندم باید چیکار کنم ؟؟؟ 

از طرفی باید شماره حساب سیبا میدادم به دانشکده تا حقوووووووق دانشجوییمونو برام واریز کنن  ! حالا بگو چند تومن ؟؟؟ ۲۰۰۰۰ تومن  منم که حساب سیبا نداشتم و امروز هم آخرین روزش بود . اطراف ۱۱:۴۵ از مربیمون اجازه گرفتم و تندی رفتم بانک و حساب باز کردم و اثراتش هنوز رو انگشت اشاره ی راستم قابل رویته 

بعد هم با سرویس رفتم دانشکده و چند تایی از بچه هایی که ندیده بودمو دیدیم و کلی ماچ و بوسه و اینا  ! بعد هم که اقایون بسیجی ترکونده بودن و شربت میدادن  ... کمی شربت نوش جان نمودیم . و رفتم شماره حساب رو تقدیم مسئول کردیم و بعدش هم درخواست وام ضروری و تحصیلی دادم و در مورد کمد هم به نتیجه ای نرسیدم . برگه ی انتخاب واحد رو هم به استاد راهنما تحویل دادم و همین ... کمی با بچه ها حرف زدیم و در مورد مراسم هم بهم گفتن فقط میتونم ۵ تا مهمون با خودم ببریم .

اونم که مامان و یاس و همسری حتما میان و "هیچکس" هم قول داده که اونروز میاد ... حالا شاید بین راه از یکی خوشمون اومد و اونو هم با خودمون بریدم 

فردا هم همسری قراره به همکاراش صبحونه زرشک پلو با مرغ بده ! به همراه زیتون پرورده و دوغ (!) ... نه چشمای شما مشکل داره نه حواس من . دقیقا درست خوندین . صبحونه قراره زرشک پلو بخورین  . تا چند دقیقه قبل مشغول تهیه ی مرغش بودم  (یاده کباب غـــــــاز افتادم ) یاس هم همش میگه مامانی خوشمزه درست کن ، چون فردا نگین هم میاد بخوره ... خدا به دور !!! این دو تا فسقلی هم صبحونه میخوان پلو بخورن 

امروز بعد از ظهر یاسی رو بغل کردم و از ساعت ۳ خوابیدممممممممم تا ۶  !!! کنفرانس فردا رو هم هنوز اماده نکردم 

+ به خانوم (ش) میگم " نوع اتفاق " برای درخواست وام ضروری رو چی بنویسم ؟؟؟ میگه بنویس "مشکل مالی "  ... ای خدا ! مسئولین مالی چقدر منو مسخره کنن که هنووووووووووز مشکل مالی ۸ ترمم حل نشده ! آخرش خودمم نفهمیدم این مشکل مالی من چی هست 

یکی دیگه از اساتید دانشکده مون "پی اچ دی" قبول شده !!! جیغ سوووووووووووت هووووووووووورا ... خیلی خوش حال شدم ، حقش بود  مبارکش باشه ! دست راستش رو سره آوا 

+ یاس فردا امتحان ریاضی داره و همسری از بعد از ظهر داشته باهاش درس کار میکرده و تا الان ۶ باری تصمیم گرفت از پنجره پرتش کنه بیرون  الهی من بمیریم ! چقدر این بچه همسری رو سر درس نخوندناش حرص میده ... البته امروز امتحان "بنویسیم " رو بعد از کلی حرص دادنمون شد ۲۰  !!! یعنی ما زیادی بهش گیر میدیم ؟ 


  • يكشنبه ۸۹/۱۱/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">