MeLoDiC

خیلی دور ، خیلی نزدیک ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خیلی دور ، خیلی نزدیک ...

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۹، ۰۹:۵۸ ب.ظ


امشب شدیدا دلم گرفته !!!

علتش هم کامنت یکی از دوستای دانشگاهیمه !!!

روز اولی که پامو گذاشتم تو کلاس خیلی حس غریبی داشتم !!! سالهایی که از درس و مشق فاصله گرفته بودم یه فاصله ی سنی بین منو بقیه ی بچه ها انداخت ، فاصله ای که همیشه حسش کردم .

چیزی که مثل یه مانع بود برام ، که راحت نتونم با بقیه صمیمی شم . وای خدا مثل این دیوونه ها دارم گریه میکنم ! چند روز دیگه مراسم فارغ التحصیلیمونه و مقطع ۸ ترمه کارشناسی با تموم خوبیها و بدیهاش ، خوشی ها و غصه هاش میره که برسه به آخرش .

شروع دوری ها و دلتنگی ها !!! دلم برای تک تک بچه ها تنگ میشه !!! برای لحظه هایی که بحث میکردیم و گاهی سرو صدایی هم میشد تا تاریخ یه کلاس رو جابه جا کنیم ...

برای روزهایی که خودمونو به کوچه ی علی چپ میزدیم و استاد "قلب" خودشو کشت و آخر کسی مبحث درسشو نخوند تا بخواد بپرسه ...

برای روزهایی که تو پراتیک مربی خودشو میکشت و ما پر رو تر از همیشه همینطور با لباس عادی میرفتیم تو واحد و اون چقدر حرص میزد بابت این حرف گوش ندادنامون !!!

برای روزهایی که تو وجب به وجب محوطه بیمارستان و دانشکده عکسهای تکی می گرفتیم و آخرش کسی نفهمید فرق عکس تکی با دست جمعی تو چیه !!!

برای روزهایی که واسه املت سلف با آشپزها بحث میکردیم و اونا ککشون هم نمی گزید .

خداییش دلم برای همه ی این لحظه ها تنگ میشه 

..................................

+ اولین کسی که تو کلاس با هم صمیمی شدیم چند روز دیگه عروس میشه ! همیشه بهترین دوستم بود . بهش تبریک میگم 

+ یکی از اساتید محترم هم ...  به اون هم تبریک میگم . یاد جزوات تنظیم خانواده ش میفتم خندم میگیره 

خنده و گریه با هم قاطی شه چی میشه ؟؟؟ 


  • شنبه ۸۹/۱۱/۱۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">